آسمون امشب سفیده
روشنه نمیدونم چرا
روزگار میگذرونم بی اونکه بفهمم دارم چه میکنم
منزوی تر از همیشه م ولی اصلا تا یادم نیاد که کسی نیس حسش نمیکنم
سر کار رفتن برام نعمته این روزا
اونجا شده عین مدرسه وقتی که بچه بودم
دوستام اونجان و کمی معاشرت و شیطونی میکنم و وقتی میام خونه از پوسته ی اجتماعی درمیام و لباس انزوا تن میکنم و میخزم تو غار تنهایی تا از سکون و سکوتش فیض ببرم بی اونکه کسی تماشام کنه
اصلا نمیخوام این روزا هوشیار باشم این هپروت نیمه خودخواسته برام خیلی خوبه
مامان زنگ زد و تماس رو به کوتاهترین شکل ممکن قطع کردم
زهره هم چند وقته که جوابشو نمیدم
پوریا هنوز خسته نشده و داره تحملم میکنه
آرین هم تحملم میکنه اما به نوع دیگری
اگه میخونی سلام :)
دلم میخواد ماهی بشم به قول خانم رامش
ماهی شم و تو سکوت باله هامو برقصونم و خنکی آب از روی بدنم رد شه
یواش یواش برم به دریا برسم...
- ۰ نظر
- ۲۱ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۱:۱۷