یک جنین بیست و چند ساله

بایگانی

۴ مطلب در آذر ۱۴۰۰ ثبت شده است

نگاش میکنم

میگم به نظرت من عاشق اونم؟ میگه نه! 

میگم به نظرت من کلا عاشق کسی هستم؟ میگه نه! 

من میگم من عاشقم! ولی بهت نمیگم عاشق کی که بسوزی! و بعد جهت صحبت رو عوض میکنم...

بعد رفتنش میشینم و به جمله ای که گفتم خوب فکر میکنم! 

از سر لجبازی گفتم؟ از سر جوگیری؟ نکنه واقعا عاشقش شده باشم؟! مگه عشق چه شکلیه؟

مثلا اینکه میخوام به چشمش خوشگلترین دختر دنیا باشم عشقه؟

یا دلم میخواد فقط مال من باشه عشقه؟

یا صداش آرومم میکنه؟

یا نیمرخشو که میبینم کیف میکنم؟

یا اینکه وقتی باهام سرسنگین میشه حس بی پناهی میکنم؟

اینا عشقم که نباشه دوست داشتنه! من خیلی وقته دوسش دارم 

خودشم میدونه

نمیدونم ته این قصه به کجا میرسه 

ولی اگه این احساس قراره منو اذیت کنه ترجیح میدم نباشه! 

اگه قراره یه روزی این حسم تبدیل به هیچ بشه! من میترسم از روزی که دیگه این قلب کسی رو نخواد! این دل بپوسه تو سینه‌

دل نازک شدم خیلی 

اشکم دم مشکمه! دیشب بابا بهم گفت تو هم که همش میزنی به صحرای کربلا! تا صبح خوابم نبرد

بعد دوباره احساس بی ارزشی بهم حمله کرد! گفتم من چی دارم جز هزینه! اگاه بودن به تک تک علایم افسردگی داره دیوونم میکنه

 انهدونیا!

اون شب که زنگ زدم بهش طبق معمول داشتم به خودم حمله میکردم فیزیکی و کلامی! یهو بهم گفت آیدا میشه خواهش کنم دیگه هیچوقت خودتو نزنی؟ 

گفتم پس چیکار کنم؟ اگه این کارم نکنم چجوری خودمو اروم کنم

یه وقتایی درد کشیدن ارومم میکنه

میترسم ازین حالتام! ولی دست خودم نیست

حس میکنم مقصر تموم غلطای زندگیم خودمم

خسته م! اندازه ی یه ایل آدم در حال کوچ خسته م 

به وسایل خونه م نگاه میکنم! به گلدونای شیشه ای که دونه دونه با ذوق خریدم به ماگ هام به کمدها

میگم چند وقت دیگه جایی به اسم خونه‌م ندارم! و باید بگم خونه‌مون! این استقلال دوست داشتنی داره تموم میشه

این تنهایی آروم و قشنگ و اجباری

بابا میگه تو بزرگ شدی

خیلی بزرگ شدی

من به یاد تموم درد های قد کشیدن میوفتم و بهشون افتخار میکنم؟! نه! اگه راه بدون دردی داشتم خوشحالتر بودم

ولی کیه که رنج نکشه؟ رنج مال آدمیزاده!