یک جنین بیست و چند ساله

بایگانی

۸ مطلب در مرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

بیا

گوش کنهیییییس یه دقیقه گوش کن میخوام برات آهنگ بذارم 

کارن همایون فر بذارم یا مهتاب بتهوون؟؟ نه نه همون همایون فر با دل ما ایرانیا بیشتر همخونی داره 

میدونی یه وقتایی یه آهنگایی انگار حرف دل آدمن 

البته چون دل من خوب بلد نیست حرف بزنه اکثرا آهنگاش بی کلامه!بی حرف! خالی!

گوش کن

انگار دلم ویولن دست گرفته و داره میزنه! نه؟!

قشنگم میزنه پدرسگ! خیلی خوب میزنه

خودم که نرفتم ینی گفتن نرو! خیلی حرفه بچه ت بگه میشه من برم آهنگ زدن یاد بگیرم؟ بعد بگن نه! خشک و خالی! به قول ابی خالی از عاطفه!

عب نداره عوضش من آهنگای بقیه رو بهتر میفهمم باور کن منو

من حتی صدای موسیقی سکوت رو میفهمم! دیدی چه وزنی داره؟ حقم داره ها این همه سال تمرین 

بذار برات از یه دنیایی بگم که تو سرم خیلی داشتمش

داشتمش! ندارم دیگه نمیدونم یهو کی همش نابود شد! نمیدونم تو یه لحظه بود یا یه سال یا یه عمر! هیشکی نمیدونه... 

دنیای عجیبی بود و من آلیسش بودم! تو اون دنیا هرجا که میخواستم میرفتم هر کااااری که دوست داشتم میکردم گاهی اون دنیا رو برمیداشتم و کشون کشون یه ذره شو می اوردم تو اتاقم

دیوارای اتاقمو پر میکردم از نقاشی! نقاشیای خیلی خیلی ساده و غیر حرفه ای

دنیای منو نمیشد کشید! میدونی چون قالب ذهنی من بسته شده و دستم پیروی میکنه از اون قالب! نشد که بکشمش ولی خونه کشیدم رودخونه کشیدم ماهی کشیدم دریا کشیدم! خودمو کشیدم موسیقی رو کشیدم

مسخرم کردن! بهم میخندیدن و میگفتن دیوونه

ناراحت نمیشدم من! برام مهم نبود ینی

دلم نمیخواست خب عادی باشم

نبودمم! چقدر اون دنیا برام زیبا بود

هنوزم اثارش تو اتاقم پیداست

ولی اون دنیا ویران شد

و چون این دنیای لعنتی رو دوست نداشتم من بی دنیا شدم

من آرزوهامو باختم! همشونو باختم 

عین یه قمارباز مست که هی پول میذاره وسط و هی میبازه و هی امید داره که دست بعد شانس باهاشه! من دقیقا تو لحظه ایم که آخرین ریال پولمو باختم

همونقدر پوچ و تهی

اونقدری که آرزوم اینه که وقت فوت کردن شمع تولد یه آرزو داشته باشم :)

ته آرزوهای ما رو ببین...