یک جنین بیست و چند ساله

بایگانی

۱ مطلب در آبان ۱۳۹۹ ثبت شده است

میگم این جوونی ما چقد مسخره گذشت مامان! این وضع گرونی و عجیب غریب کشور، بکش بکش و‌ خفقان، کرونا و هزار تا مکافات دیگه عدل باید تو دههی سوم زندگی من باشه؟! آخه این انصافه؟

یکم دیگه غر میزنم تا بالاخره مامان یه جمله میگه:

جوونی ما چی بود، جنگ! 

میگم جنگ بهتر بود هیجان انگیز بود پر از آرمان و ایده و احساس بود! 

میگه برای تو شاید ولی برای کسایی که عزیز از دست دادن اینجوری نیست قطعا! نمیدونی هر روز جنازه ی دوست و رفیق و آشنا رو بیارن تو محله و کوچه و شهر یعنی چی!

دیگه چیزی نمیگم

دیگه چیزی نمیگه

یکم که فکر میکنم میبینم ۴۰ و ۵۰ و ۶۰ و ۷۰ و حتی ۸۰ نداره! جوونی اینجا معنی نداشته انگار 

جوونی به سبک غربی و فیلمای اون طرفی! دیسکو و رقص و ورزش و خنده و امید و آینده و عدالت و چی و چی که ما فقط عکسشو دیدیم مال این طرفا نیست انگار

جوون تو خاورمیانه یه معنی دیگه داره گویا

تلخه! قطعا تلخه ولی اینجا هم زندگی کردن معنای خاص خودشو داره

همونطوری که من هیچوقت نخواهم فهمید به دنیا اومدن و بزرگ شدن تو جهان اول چه شکلیه

اون طرفیا هم عمرا درک نمیکنن جوون ایرانی، بچه ی ایران بودن چه مزه ایه!

من این ایران کج و ملول رو دوست دارم 

کاش راهی بود که همه چی رو جور دیگه تجربه کرد!