یک جنین بیست و چند ساله

بایگانی

۱ مطلب در مرداد ۱۴۰۰ ثبت شده است

صدای اکسیژن ساز باباجونم یاد میاد

پایین تختش میذاشتیم

صداش شبا موقع خواب یه وقتایی میرفت رو مخم

بعدها که رفت همیشه عذاب وجدان داشتم که یه شب که بدخواب شده بودم تو دلم گفتم کاش این دستگاه کوفتی خاموش شه

تو که غریبه نیستی یه وقتایی که خل میشم میگم شاید اصن برای همین خدا ازمون گرفتش و دستگاه برای همیشه خاموش شد و موند

به مریضم که با نهایت قدرت دستگاه داره اکسیژن میگیره و هنوز نمیتونه راحت نفس بکشه و بشینه نگاه میکنم. موهای پر پشت سفیدش شبیه باباجونه

باباجون اگه بود و کوید میگرفت خیلی اذیت میشد چون ریه هاش به خاطر سالها سیگار کشیدن خیلی داغون شده بود

حالا این روزا صدای فیس فیس اکسیژن و سرفه شده جز جدایی ناپذیر زندگیمون

دائم بیخ گوشمونه!

غم انگیزه

خانومه میگه کاش دکتر خودشم بیاد ببینه مریضمو 

میگم خانوم کاری که از دست همه ما برمیاد همینه! میگه اینکه خیلی بده خیلی ناراحت کننده ست! سکوت میکنم نگاهش میکنم و مطمئنم که تو نگاهم هیچ حس هم دردی ای ندارم! نمونده برام! ناامید میشه از هم‌دلی گرفتن از من و میره

مریضش شبیه باباجونمه

ده سال شد که رفتی باباجون 

نگاهمون میکنی؟!