یک جنین بیست و چند ساله

بایگانی

پخش و پلا

دوشنبه, ۶ فروردين ۱۴۰۳، ۰۲:۴۱ ب.ظ

آخر سال ۱۴۰۲ من فهمیدم که هیچکس نمیتونه تا ابد خوب بمونه. هرچیزی اندازه داره

خوبی هم اندازه‌ای داره!

مامان داشت به فرناز میگفت آیدا این همه پول پای تراپی حروم کرد هنوز که هنوزه حالش خوب نیست

یه آن خواستم برم هاراکیری کنم واقعا :)))))

با یکمی خشم و خنده برگشتم سمتش و گفتم مامان، من حالم خیلی بهتره! بهتر! نه خوب! شاید اگه نمیرفتم اگه تن نمیدادم به این کنکاش الان مرده بودم! خودکشی کرده بودم من از خود الانم راضیم حتی اگه تو نخوایش

 

 

دم رفتن از خونه خاله بودیم که فرناز گفت تهران میبینمت! تو زندگی جدیدت! زندگی چهارمت :))

زندگی اولت سیرجان کودکی، زندگی دوم بندر و دانشجویی، زندگی سوم سیرجان و کار و حالا چهارمی، تهران

راستش از این توصیف خیلی کیف کردم 

 

مارال زیبای من بزرگ شده! انقدری بزرگ که من برای جواب دادن به سوالاش نیاز به کلی فکر کردن پیدا کنم! انقدر بزرگ که سلیقه شخصی داره! انقدر بزرگ که دنبال رفع ایرادای خودشه :)))) مثلا به فرناز گفته که من چرا دوست زیادی ندارم و‌چیکار کنم بچه ها باهام دوست بشن!

 

 

من این روزا! خیلی عجیب شدم راستش! 

ولی نمیتونم خودمو شرح بدم

 

 

آ در تماس های تقریبا اخرمون خیلی ازم گله کرد 

یکیش این بود که تولدم رو چرا زنگ زدی و تبریک گفتی در حالیکه نمیدونی میخوای من چه نقشی تو زندگیت داشته باشم 

خیلی بهم برخورد راستش ولی الان که مینویسم شاید حق داشت

من دیگه حتی برای تبریک عید هم بهش زنگ نزدم! اون زد! و بعد اون با اینکه خیلی جاها خیلی چیزا بود که میخواستم بهش بگم دیگه پیش قدم هیچ ارتباطی نشدم

 

من شاید به قول حجت در ارتباط با پسرا ساحره باشم! ولی اگه حواسم باشه نمیخوام کسیو ازار بدم!

 

  • sid

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی