یک جنین بیست و چند ساله

بایگانی

۵ مطلب در فروردين ۱۳۹۹ ثبت شده است

امروز یکی از دوستای بابا یه عکس ارزشمند براش فرستاد! ما تو شهر کوچیکی زندگی میکنیم که سابق بر این کوچیکتر بوده :)) به حدی که قدیمترا همه‌ی همشهری ها آدمای دوره گرد رو هم میشناختن! روبروی خونه‌ی ما یه خرابه بود 

از وقتی ما اومدیم این محل یه آقایی معروف به عباس خواجه اونجا زندگی میکرد! که به لفظ عامیانه دیوونه خطاب میشد

آدم خنده رو و مهربونی بود و تا پا نمیذاشتی رو دمش باهات رفیق بود! یادمه همیشه میدیدیمش و حضور هیچکدوم از ماها به اندازه ی اون به این محله معنی نمیداد! اون خرابه خونه ی عباس بود همیشه با لباسای‌ لک دارش از اون‌ در کوچیک قدیمی میومد بیرون

من ازش نمیترسیدم 

یعنی حداقل تا وقتی که اومد تو مطب مامان و با آجر سر یکی از بچه هایی که اذیتش میکردن رو شکست ازش هیچ ترسی نداشتم! 

بعد اون اتفاق بهزیستی اومد و عباس رو برد و ما دیگه ندیدیمش تا چند سال بعد که خبر اومد عباس مرده! حالا امروز دوست بابام عکس عباس و چند تا فرد مشهور دیگه از این دسته رو براش فرستاد و من از بابا خواهش کردم که عکس رو برای منم بفرسته

به عکس که نگاه کردم به جز لبخند و حس خوب چیزی ازش دریافت نکردم

از اون چین و چروکای نامنظم و چشمای ساده و ریشای بلند و سفید جز مهربونی و صداقت نمیشد برداشت کرد

راستش هنوزم گاهی آدمای شبیه به عباس من رو میترسونن ولی همه میدونیم که اونان که باید از ما بترسن

ما گاهی انقدر بد میشیم که از این آدما سواستفاده میکنیم

اونا هم شاید هیچوقت نفهمن

این متن رو مینویسم برای عباس! هم‌محله ای و دوست فقیدم!