یک جنین بیست و چند ساله

بایگانی

۲ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۲ ثبت شده است

چقدر خسته‌م

مامانم داره میره پیش علی و چهل روز میمونه اونجا

ینی اگه بمیرم دقیقا روزی که رفته چهلمم میرسه 

ینی اگه بزام وقتی برمیگرده بچه م یه ماهو رد کرده

ینی اگه اسفند باشه سال بعد بهار برمیگرده 

ینی اگه اگه اگه!

این روزا همه جا بهت فکر میکنم

تو ماشین پشت چراغ راهنمایی! تو حموم موقع شستن موهام! تو خیابون موقع دیدن درختا!

بهت فکر میکنم و مقایسه میکنم 

خودمو با تو! تو رو با دیگرون! میدونم کار بدیه ها ولی میکنم و هیچی دستگیرم نمیشه جز حس عذاب وجدان 

برای تو! برای خودم! برای دیگرون!

راستش میخوام ببینم کی بیشتر تو این درد مستمر نقش داشته 

تو این حس عبث!

انگار همش درد زایمان داشته باشی و حسرت بزایی! 

اگه غول چراغ جادو داشتم ازش میخواستم توانایی اینو بهم بده که آدما رو راحت خط بزنم... خیلی راحت و بعدش دیگه حتی اسمشون یادم‌ نیاد 

خاطره ای یادم‌ نیاد! بعد ولی احتمالا میترسیدم که بخوام همچین چیزیو از خودم! تواناییشو میداشتم ولی بلااستفاده :)

چقدر دلم میخواست یکی از یه جایی بیاد و همه چیو بدونه! تو چشام زل بزنه و بگه... همه چیزایی که دارن مغزمو میخورن برام باز کنه

بگه با آرین چیکار کن

بگه با پوریا چیکار کن

بگه مهاجرت بکن یا نکن

یگه با زهره چیکار کن

بگه با علی چیکار کن

و در نهایت

بگه 

با آیدا چیکار کن! 

و من انتخابی نداشته باشم جز گوش کردن به حرفش بی سرکشی! 

چقدر خسته‌م...