یک جنین بیست و چند ساله

بایگانی

۴ مطلب در تیر ۱۳۹۷ ثبت شده است

بیمار خانوم ۳۴ ساله با فشارخون بستری شده! دکتر میگه من اینو میشناسم سرخود قرصاشو قطع میکنه

میپرسیم قطع کردی؟ میگه اره صورتی رو قطع کردم :/ دکتر میگه پتاسیمت بالاست باز خیلی خرما خوردی؟ میگه اره! میگه ببین این بار سومه تو این ماه که بستری شدی چرا اینجوری میکنی؟ سکته میکنی! فلج میشی! خانوم پریزاد با لبخندی به سان بز و به معنای برو بابا به دکتر زل میزند! و من حرص میخورم! حرص میخورم! و حرص میخورم!

بیمار خانوم ۸۴ ساله با افت فشار خون و ضعف و بی حالی بستری شده! موهای پر و سفید و کوتاهش نشون میده یه زن منظم و شیکه! اما هر بار که میبینمش بدتر و بدتر شده! امروز افت پلاکت داشت! روزای اول دکتر که میگفت خانوم سین حالت چطوره سعی میکرد با قوی ترین صدای ممکن خودش بگه الحمدلله! اما امروز با صدایی که از ته چاه میومد گفت دکتر درد دارم همه بدنم درده از نوک پا تا فرق سرم... دکتر ناراحت شد! میبینم تو چهره ش محبتش رو نسبت به مریضاش! دستشونو میگیره همیشه! گفت گوشت تنت یا استخونات پیرزن نالید استخون! مهر تاییدی شد به تشخیص بدخیمی...

بیمار خانوم ۸۶ ساله! فوق العاده نمکین و بامزه! دکتر دستشو میگیره با لبخند نگاهش میکنه میگه مادر چطوری میگه خوبم!! البته ما نمیشنویم کهولت سن صداشو ضعیف کرده و من حدس میزنم که گفته خوبم:)) دکتر همچنان نگاهش میکنه زیر لب به رزیدنت میگه مرخصش کنین همچنان لبخند میزنه و من میدونم به خاطر چهره چین چینی و بانمک پیرزنه باز زیر لب میگه برا چشمش یه قطره بنویس!

مریض بعدی خانوم ۴۶ ساله معتاد به تریاک خوراکی.آقای اینترن میگه من معاینه زنانش نکردم دکتر میگه این بیمار شماست برای ما بینی، چشم، زبون ریه و واژن فرقی نداره خودتونو عقب نکشین معاینات شما میتونه جونشونو نجات بده درسته که شاید شرع و عرف(!) این اجازه رو نده :)))) ولی شما مقام بالاتری دارید به کارتون درست برسید.

بیمار اقای ۴۷ ساله مورد اند استیج رنال دیزیز(فارسیش چیه؟ :/ بیماری کلیه مرحله آخر؟! حداد عادل درونم خوابه انگار) و تحت دیالیز! این بیمار باعث شد که یکی از بچه ها تا مرز فحش خوردن بره :/ یه ساعتم وایسادیم بالاسرش چیز یاد گرفتیم! 

دکتر م ت با اینکه زیاد خوش اخلاق نیست، زیاد تحویلمون نمیگیره و جدیه، من خیلی دوستش دارم شاید اینکه همکلاسی مادر بوده باعث میشه خودمو بهش نزدیک حس کنم

شما که غریبه نیستین حتی چند باری به این فکر کردم که این ادم میتونست پدر من باشه :))) این فکر بامزه ست و باعث میشه بیشتر دوسش بدارم! اون منو دوست نداره البته! شاید چون وقتی سوال میپرسه چشمام گشاد میشه از استرس :/ و حتی اگه بلد باشمم جرات حرف زدن ندارم! من اما همین که دوسم نداره رو هم دوست دارم

پ ن: برنامه ی سفر کوتاهم به بلاد مادری به خاطر کاهلی چند نفر بهم خورده و من عصبانی هستم! پ پرسید چرا نمیمونن تا تو برسی بعد تغییر مکان بدن! گفتم اخه من که ادم مهمی نیستم. پ برگشت و گفت ینی چی آخه!؟ کی گفته اینو! و من یهو به خودم اومدم که چرا نباید مهم باشم؟؟؟  و یکی از نهادینه ترین چیزایی که درونم وجود داشت رو بهم ریخت! اینکه من تو اون خونواده اهمیت چندانی ندارم همیشه ناراحتم میکرد ولی فکر میکردم خب درسته دیگه! نباید داشته باشم! اما الان فکر میکنم باید داشته باشم :/ چقدر از همه زوایا منو تخریب کردن :)

پ پ ن: مادر جهت پارتی بازی به همکلاسی قدیمش آقای م ت زنگ زده که منو مرخص کنه تا برم شهرمون! آقای م ت هم گفتن فرم مرخصی پر کنه :))) البته مادر میگه که خیلی خوش و بش کردن اما پارتی بازی نکرده و گفته به فکر خودشونم میخوام یاد بگیرن! مطمئن بودم حالشو میگیره و گرفت :) 

پ پ پ ن: حالا دیگه دکتر م ت منو میشناسه و میدونه که فرزند همکلاسی سابقش هستم :/ و این بده چون بیشتر به چشمش میام و مادر الکی از درس من تعریف کرده [با کف دست راست محکم به پیشانی خود میکوبد]