یک جنین بیست و چند ساله

بایگانی

۴ مطلب در تیر ۱۳۹۷ ثبت شده است

خب آره

اگه بخوام صادق باشم دلم تنگ نمیشه! نمیدونم چه حسیه اصلا 

فقط گاهی که به پدربزرگ مرحومم فکر میکنم یه حس خفه کننده میچسبه بیخ گلوم

یا به خاله م که چند ساله ندیدمش که فکر میکنم و یا عکساشو میبینم که پیر شده یه حس موذی اعصاب خرد کن دارم! که این حس بیشتر نسبت به گذر بی رحمانه ی زمانه! زمانی که فقط میگذره و میگه گور بابات که بد میگذرونی

یا وقتی به آقای بنفش و روزای خوبمون فکر میکنم تاسف و حسرت رو توامان تو سلول به سلول بدنم حس میکنم

کدوم یک از اینا دلتنگیه؟ هیچکدوم! حقیقتا دلتنگی صرفا یک کلمه ست برای توصیف همه ی اینا

وقتی که ما حسای ضد و نقیض رو باهم تجربه میکنیم یا وقتی که نمیدونیم باید چه غلطی بکنیم به کلمه‌سازی رو می آریم

یه روز یه بدبخت دلش از غم و فراق داشت چلونده میشد به این فکر کرد که تا به حال اینقدر چلونده و تنگ نشده بوده! پس لازمه یه کلمه بسازم! دلتنگی ساخته شد

ولی خب من میگم خفه کننده پس میشه دل خفگی! یا اعصاب خردی یا همون حسرت، تاسف یا هرچیز دیگه

حقیقتا من گاهی میون این حجم حس و کلمه گم میشم 

گاهی هم هیچ مطلق رو از نظر احساسی به چشم میبینم

بیشتر دومیه :)

چیزی که اخیرا توجهمو خیلی جلب کرده اینه که من با هرچیزی میتونم گریه کنم! آخریش خیلی عجیب بود وقتی که با رقص آذری یه کمدین گریه کردم...و زیر لب گفتم دریغ است ایران که ویران شود و هی تکرار کردم دریغ است دریغ است دریغ است...

اوایل فکر میکردم چقدر جوگیرم! بعدتر دیدم آره واقعا جوگیرم :) شایدم زیادی وطن پرست و دلسوزم که البته نیستم و همون جوگیرم!

پ میگه که من براش خیلی مهمم و منو خیلی دوست داره به حدی که تصور یه اتفاق بد برای من میتونه اونو به جنون بکشونه اما...

دو اسم برعکسیان عاشق شده و داره روند تکراری یه رابطه رو طی میکنه! من براش آرزوی موفقیت کردم

بختیاری! هیچی هنوز هم میگه که عاشق منه ولی با تمام وجود داره سعی میکنه انتقالیشو جور کنه و از اون طرف دوست دخترشو دوست داره :)))))

سین! یادم نمیاد از سین براتون نوشته باشم اما سین یکی از روانی کننده ترین و بیمارگونه ترین و لذتبخش ترین آدمای اطراف من بود! که اونم قاطی کرد و رفت! بی هیچ توضیح و ملاحظه ای حالا این روزا حتی فکرم به سمت سین و رفتارش هم پرواز میکنه

میبینی؟ این روند ناقص و معیوب! این روابط نیمه کاره و به درد نخور

این آدمایی که همه روزی عزیز بودن و امروز حتی «دلتنگ»شون نمیشم! ما آدما چقدر میتونیم در اوج سقوط کنیم

حالا از تموم این روابط یه من مونده! که تو هر کدوم از این قضایا یه شکل داشته و تو تنهاییش بی شکل بوده! حس یه مایع تغییر شکل پذیر رو دارم! حس یه مایع ریخته روی زمین...هدر رفته

بیچاره من