یک جنین بیست و چند ساله

بایگانی

۶ مطلب در بهمن ۱۳۹۷ ثبت شده است

یه ویدیو دیدم از شهلا ریاحی... آره همون خانم بازیگر معروف و بزرگ.  که تو کلیپ با یه لباس پیرزنونه و یه شالی که دور سرش نامرتب بسته نشسته روی یه صندلی پلاستیکی و یه نفر میگه شهلا خانم این عکستو یادت میاد؟ همون عکسی که خیلی معروفه همون که تو سالن ایرانشهر دیده بودمش رو بهش نشون میده، شهلا یه نگاه سرد و خالی و بی روح به عکس میندازه هیچی نمیگه فقط به اندازه یه سانت سر تکون میده و نگاه میگیره! به خودم میگم این گهی که به عنوان زندگی داری تحملش میکنی ته تهش در بهترین حالت اگه سرطان نگیری و فلج نشی و سکته نکنی اینه! آلزایمر، بی خاطرگی بی هویتی و سردرگم شدن میون یه غبار از ابهام

نمیدونم باید به تهش فکر کرد یا نه! مثلا با خودمون بگیم بله ما اومدیم به سفر زندگی تا لذت ببریم و بعد قهقهه ی مستانه سر بدیم که این زندگی چه زیباست و چه بسیار لذت ها در ان نهفته! و بعد کودک کار با صورت نشسته بهت التماس کنه خاله گل بخر و بعد کمی اونورتر جنگ باشه و بعد کمی اونورترتر قحطی و کمی نزدیکتر دزدی و غارت و چپاول و دروغ و ننگ و کثافت

یا نه بگیم چاره ای نیست حالا که اومدیم باید تحملش کنیم و تن بدیم به اجبار دائم و زجر دائم و خوشی های لحظه ای کوچک رو به قدری بزرگ کنیم که مثه یه مست لایعقل باشیم

چشم ببندیم و بگیم تا شقایق هست زندگی؟ بابا شقایق خودشم پاش گیره!

شقایق خودشم خسته ست

نیچه به امثال من میگه واعظ مرگ کلی هم بهم فحش و بد و بیراه میده ولی تهش نمیگه چرا حق با ما نیست! نمیگه اون همه سال نوشت و عذاب کشید که تهش چی؟ تهش یه جهان سرگردان و احمق برن و بیان و چار نفر هم نیچه بخونن که برای پوچی زندگی یه معنی فلسفی پیدا کنن؟! 

به آ میگم اینه زندگی؟؟ من انقدر درمان شم تا سالم شم و بتونم با خودم کنار بیام ولی تهش دلم برای مادرم پدرم برادرم خونه م لک بزنه ولی نتونم تحملش کنم؟ این چه کوفتیه که آخه ما مجبوریم بهش...