یک جنین بیست و چند ساله

بایگانی

۴ مطلب در اسفند ۱۴۰۱ ثبت شده است

علی کوچک من 

جای تو در تمام لحظات این خونه خالیه 

امروز پرده ی اتاقت رو وصل کردیم 

اتاقی که گفتی میخوای آبی باشه! اتاق آبی آرومت

تو واقعا کی اینقد بزرگ شدی که بتونی تو یه کشور دیگه ، تو یه قاره ی دیگه باشی؟ 

به آ گفتم دلم برای علی تنگ شده، گفت زنگ بزن، ویدیوکال کن! گفتم دارم میگم دلم برای علی، خود علی تنگ شده نه عکس و فیلمش

دلم میخواد بغلش کنم بوش کنم سرمو بذارم رو شونه ش و به عالم و آدم بخندم 

دلم میخواد دستای کشیده و یکم تپلشو بگیرم و دونه دونه انگشتاشو خم کنم 

دوس دارم صداشو از نزدیک، خیلی نزدیک بشنوم 

مثلا دم گوشم بگه کاش مهمونا میرفتن :))) دلم میخواد حرصمو دربیاره و برم یه دونه بزنم تو اون کله ش

دبم میخواد وسایل بهم ریخته ش رو جمع کنم لباساشو تا کنم

دوس دارم سهم پیتزای شب قبل منم بخوره :) دلم میخواد هیچ لواشک و شیرینی از دستش در امان نباشه و ترتیب همشونو بده :) 

من دلم برای صدای نفس کشیدنش هم تنگ شده و لعنت به دوری

به غربت 

به تنهایی

آ امروز گفت آیدا تو، تو اون خونه خیلی تنهایی کشیدی، گفتم آره ولی الان که خوبم، خودمم خیلی دوس دارم و بیشتر وقتا سرم با خودم خوب گرمه :) 

تنها کسی که یکم منو میدید تو بچگی همین علی بود! با قلدربازی و دعوا و داد و بیداد و بعدها با گفتن اینکه آیدا تو حق داری داغون باشی و قید کارای دیگه رو بزنی :) علی من 

علی کوچک من

کاش تو هیچوقت تنها نباشی 

کاش تو هیچوقت غمگین نباشی