یک جنین بیست و چند ساله

بایگانی

۴ مطلب در اسفند ۱۴۰۱ ثبت شده است

صدای بارون نیمچه بهاری که از ناودون میریزه منو یاد تو‌ میندازه. به این فکر میکنم که زندگی به من و تو خیلی چیزا بدهکاره و یکیش راه رفتن زیر بارونه. بهم گفتی من رو در خیلی حالتها تصور میکنی 

وقتی غذا میخورم، وقتی راه میرم، وقتی میرقصم، وقتی فیلم میبینم، وقتی کتاب میخونم و خیلی وقتی های دیگه...

زندگی به من تمام این ها رو کنار تو بدهکاره

اون شب که قشم بودم و حالم بهتر از الان بود ، بهم زنگ که زدی بعد سلام گفتم: میدونی چقد عاشقتم؟ تو گفتی من بیشتر گفتم میدونی هیچی دیگه مهم نیس؟ گفتی آره کنار دریا قدم میزدم و تو تلفن داد زدم: دیگه الان منم و تو و این دریا و دیگه هیچی جز اینکه عاشقتم نیست چه شبی بود اون شب چقد رها بودم از هر قیدی 

از تموم حرفای چرندی که اون شب زدم این یکیو دوس داشتم

تو همه ی هوشیاری و ناهوشیاری من تو پررنگ ترینی 

تو و حضور آرومت 

بهم گفتی بیا تا باهم وسط خونه چارزانو بشینیم پیتزا بخوریم و بعد من برات پیانو بزنم :) و من چه خوشبختم که تو(توی بزرگ) با من رویاپردازی میکنی مثه بچه ها میشی

کنجکاوی میکنی و خوشحالی و غمت تو چشاته وقتی از علاقه حرف میزنی 

من با این عشق نیمه ممنوعه، با این تویی که اینقدر قشنگی چه کنم؟

 

یه شبایی واقعا دوست دارم بگم دیگه فقط منم و تو و این دریا 

و منی که تا خرخره عاشقتم :)