یک جنین بیست و چند ساله

بایگانی

۱۴ مطلب در آبان ۱۳۹۷ ثبت شده است

برق که خیلی وقت بود رفته بود پاشدم نگاهی به تاریکی مطلق دستشویی انداختم و خب فوبیای تاریکی مطلق با چشمای بسته وقتی دارم به صورتم آب میزنم قانعم کرد که برم تو اشپزخونه صورتمو بشورم :/

دیشب که دو اسم برعکسیان گفت من اصلا دوستش نیستم که بخوام اولویتش باشم خیلی ناراحت شدم. ادم روی بعضیا بیشتر از چیزی که باید حساب میکنه

فکر میکردم همینکه هروقت میگه آیدا حاضر به یراقم برای هر نوع خدمت ریز و‌ درشتی! همینکه تا حالش بده یا خبری ازش نیست نگرانش میشم و پیگیرش، همینکه هر حرفی که داره ولی چون هیچکی دوست نداره به ناراحتیاش گوش بده رو با جون و دل گوش میکنم! همینکه هر وقت تنهاست من برناممو به هزار طریق برای اون خالی میکنم و همینکه هر لحظه و هر جا کمک میخواد از خستگی و غم و مشکلات خودم دور میشم تا به اون کمک کنم و خیلی چیزا که خاطرم نیست یعنی من دوستشم! دوست کدومه حتی اونقدر مهم نبودم که بهم نگه تو مگه دوست منی که اولویتم باشی

ینی راستش من اگه کسی بهم بگه دوست هیچوقت همچین چیزی بهش نمیگم

ولی نیستم دیگه 

البته که من دیگه فولاد آبدیده ی روابطم! 

آره برق رفته بود... خب پنج طبقه پله رو‌ پایین اومدن، زانوهای داغونمو دردناک میکنه البته این چند وقت اخیر خیلی به زانوم توجهی نمیکنم مثلا دیروز که با دریا کوچولو دوست شدم مجبور شدم چند دقیقه ی طولانی رو روی زانوهام بشینم تا هم‌قدش بشم‌ تا هی دست مادرشو نکشه که مامان مامان برییییم! دریا بهم نقل داد :) خوشمزه ترین نقل جهان بود 

موهای طلایی و چشمای عسلیش مثه یه قصه بود، با توجه به وضعیت مادرش، دریا رو حامله شدن در حد یه معجزه بوده!! اونم بعد از دو بار ivf ناموفق، مادرش میگفت خود به خود باردار شدم:)) انگار دریا واقعا یه قصه بود برای زندگی پدر و مادرش

از رفتارهاش میشد فهمید که از نظر روحی و رفتاری بچه ی سالمیه! و خب خیلی تو دلم خوشحال شدم که باهام دوست شد :) 

به روانشناسم میگفتم نمیخوام برای دوستام بورینگ باشم میترسم دیگه دوستم نداشته باشن... میترسم دیگه نخوان با من دوست بمونن، میگم دوست دارم برم پیش یه دوست و اجازه داشته باشم ناراحت باشم و خب همین

حوصله ندارم دیگه بنویسم

فقط اینکه حالم خوب نیست، دیگه خیلی داره بد میشه