حوالی پنجره زیر نور عصرگاهی بی جون خورشید در حال گوش کردن به بهترین موزیکایی که هست و من دوسشون دارم در حال مزمزه کردن قهوه و نگاه نگران به کتابی که فردا میخواد بیچارم کنه دلتنگ میشم
برای همین لحظه ی آروم و تکرار نشدنی از همین حالا دلتنگ میشم! برای این موجود بیست و دو سال و خوردی ای که نگران امتحان فرداشه و ناراحت تموم شدن بخش مورد علاقش دلتنگ میشم
برای این موسیقی ناب که جوونیم باهاش میرقصه و میره تا دورها و دورها
برای این هوای شرجی و گرم و دوست داشتنی
برای این آفتاب کم جون
برای این قهوه
برای لحظه هایی که رفتن و نرفتن برای آدمایی که میرن و میان
برای صدای هواپیمایی که داره از نزدیکای خونه ی من رد میشه
و برای خونه ی من توی بیست و دو سال و خوردگی دلم از همین الان تنگ میشه
- ۰ نظر
- ۲۵ شهریور ۹۷ ، ۱۷:۱۳