یک جنین بیست و چند ساله

بایگانی

۸ مطلب در مرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

این روزا هر پیرمرد غرغرو و بامزه ای که مریضمه منو یاد تو میندازه 

یه دونه شون که خیلی! لجباز و بداخلاق :))) ولی تو نگاهش یه دنیا درد بود! با اینکه بهم میپرید و همش دنبال یه فرصت بود که گیرم بندازه و باهام دعوا کنه دوستش داشتم 

تو اینطوری نیستی، درست! ولی منو یاد تو مینداخت...

شاید چون تو درون خودت یه پیرمرد بامزه ی غرغرو داری

میدونی درد بدیه اینکه نتونی با کسی ارتباط برقرار کنی

این روزا حرفم نمیاد 

هی سعی میکنم با آدما ارتباط برقرار کنم هی لذت بخش نیست هی ارضاکننده نیست هی موفقیت آمیز نیست هی مثل تو نیستن!!

یادمه که حتی سکوتم کنار تو یه جور ارتباط بود ارتباط عمیق و زیبا

تو چی درون خودت داری که هیچ جا پیداش نکردم؟ 

تو اون ریشای نامرتب و اندامی که هی لاغرتر و تکیده‌ترش میکنی چی داری؟ 

چطور میتونی اینقدر دوست داشتنی باشی

من نمیدونم چه مرگمه

خسته م تنهام و کمت دارم! ولی وقتی یادم میاد باهات چیکار کردم از خودم بدم میاد و میگم خب آیدا تو نباید دیگه این بشرو آزرده کنی 

بذارش به حال خودش 

بذار از دستت بره 

بذار آروم بگیره

ببین جانم آروم بگیر 

و بیا امیدوار باشیم که منو تو، تو یه دنیای موازی بی هیچ مانع و مشکلی کنار هم شادیم و ارتباطمون گسستنی نیست... اون دنیای موازی! اون مدینه فاضله! آخ که حتی رویای اون از من دوره

راستی! منم دوستت دارم

ماهِ چشم سبزه‌زاریِ تو