یک جنین بیست و چند ساله

بایگانی

۶ مطلب در دی ۱۳۹۷ ثبت شده است

سفر تموم شد
کوتاه بود مثل همیشه :)
چهارشنبه که تا رسیدم بنفش با یه کاغذ که روش اسممو نوشته بود تو فرودگاه منتظرم وایساده بود و با کلی ذوق و جیغ جیغ رفتم طرفش و بعد کلی حس خوب گرفتن ازش منو رسوند خونه ی فرناز و بعد از بردن وسایلم داخل خونه یه ساعتی رو تو ماشینش گپ زدیم و دوستیا رو تازه کردیم و کیف و حال خوب و قشنگ!  
فرنازی که به خاطر من نرفت کتابخونه و ناهار خوشمزه ی دستپختشو خوردم و کلی کیف و ذوق مجدد از دیدار این عزیز همراه و حامی که خواهره برای من 
عصر که رفتم مشاوره و بالاخره آ رو از نزدیک‌ دیدم و کلی برام جالب بود ولی عجیب معذب  بودم و خسته و له و افسرده 
بعد پیاده روی تنها تو سرمایی که خیلی وقت بود نچشیده بودم تا خانه هنرمندان و خوردن میان وعده تو اون کافه ی نوستالژیک و بعد از اون تئاتری که دیدن نداشت! حداقل نه برای من! آخه چرا باید این همه گریه کنیم سر یه تئاتر :)
بعدم منتظر اسنپ شدن و استرس تو خیابون خلوت و تاریک موسوی کنار بانک ملت و تشکر از آقای موفرفری تپسی که منو با اخلاق خوب و موزیک خوب تا خونه رسوند
شب چهارشنبه با فرناز شب خوبی بود فرناز طبق معمول برای برنامه ریزی فردا کلی گشت زد تا یه کافه پیدا کرد که صبح بارونی رو با ح اونجا صبونه بخوریم  
فرداش هرچی فرناز به ح زنگ زد بیدار نشد که نشد آخر سرم مجبور شدیم بریم دم خونه ش تا بیدارش کنیم با صدای زنگ خونه بیدار شد و با چشای پفالو همراه با رفیقش اومد و عذرخواهی و‌توضیح  و ما هم خنده که اخه چطور ممکنه تو هیچی نشنوی بشر!! خلاصه رفتیم یه کافه ی عجیب با یه باریستایی که انگار کفتر رو سرش پی پی کرده بود با اون رنگ مسخرش :)) یه صبحونه ی خیلی خوشمزه و بعدم گشت و‌گذار تا ساعت یک و رفتن به یه جاهای مرتفعی که گویا هر وقت بقیه ی جاها بارونه اونجا برفه و لذت محض... 
و بعد رفتن به دومین جلسه ی حضوری با آ که از جلسه قبل بهتر بود کلی حرف و حرف و هوای ابری و پنجره ی خوشگل و بعدم خداحافظی 
بعد از اون قرار با بر و بچه های قدیمی تو یه کافه تو انقلاب و دیدار مجدد بنفش و بچه های قدیم و‌کلی خاطره بازی و کیف و حال و قصه و اوووو نگم برات که چقدر خوب بود
و اما بعد! قشنگترین اتفاق :) دیدن برف زمستون تو ماشین بنفش با بچه ها در حالیکه اهنگ زمستون یراحی پخش میشد و من زل زده بودم به اون دونه های سفید و گنده و کیف میکردم و از اون طرف تماس فرناز که ح خواسته بود با هم برفو تماشا کنن و قرار شد بعد از اونجا برم با اونا برف ببینم که اصلا برف قطع شد :)) و غصه ی ح که چرا آخه هر دو باری که برف گرفته اون تو ماشین نشسته بوده ولی بدون فرناز :))
بعد از اون شام و قدم زنی تو فاز دو اکباتان و خوشحالی و خوردن لبو و خنده و گپ و گفت و بعدم رسوندن ما به خونه و پایان یه روز خوب البته کلی حرف و درد دل با فرناز و لذت داشتن یه همصحبت خوب و اگاه تا ساعت سه که باعث شد ح نگران شه :))) 
فرداش تا لنگ ظهر خوابیدن من :) و بعد رفتن به خونه ی دایی و بعد از اون دیدن تئاتر خوب با دختر دایی! بعد از تئاتر به خاطر اشتباه دایی که به جای تالار وحدت رفته بود تئاتر شهر بدو بدو کردیم تو اون سرما تا تئاتر شهر و حتی اونم خیلی چسبید و بعد هم خوردن اون کتلت معروف و برگشتن به خونه ی فرناز و بنفش تا دم خونه اومد تا هم خداحافظی کنه و هم سوغاتیشو از من بگیره و من تو همون ماشین چند دقیقه ای باهاش حرف زدم و‌بعدم برگشتم با فرناز شیر گرم خوردیم و حرف زدیم تا دو و نیم شب و بعدم خواب :) 
فرداش که امروز باشه من بلیط برگشت داشتم بازم خوابیدم تا ظهر پاشدم وسایلمو جمع کردم و حاضر و اماده منتظر فرناز شدم که با ح بریم ناهار مهمون من و کلی خنده البته با دل پر از غصه ی برگشتن ولی همزمان پر از حس خوب و شارژ شدن تو این سفر کوتاه و دلچسب و بعد هم رفتن و خداحافظی با فرناز و رفتن به فرودگاه با ح پر محبت که تو راه کمی درد دل کرد و برام از مشکلات سر راهش گفت و منم بهش قول دادم همه چی درست میشه و بعد هم دیر رسیدن و بسته شدن بار و بردن ساک با دست تا دم صندوق عقب هواپیما :)))
و پروازی که کلش با صدای حرف زدن سه تا توریست جلویی و دو تا بچه ی عقبی گذشت  که با وجود خستگی بسیار نذاشتن خواب به چشمم بیاد 
و بعد فرود در بلاد مادری و دیدن پدر منتظر و همیشه آن تایم دم در فرودگاه و برگشتن به خونه
این بود سفرنامه ی من
بماند به یادگار برای روزهایی که دلم تنگ میشه برای یاداوری این سفر :))