یک جنین بیست و چند ساله

بایگانی

شایان، جذابی در قطار

يكشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۷، ۰۱:۴۶ ق.ظ

اولین یا دومین باری بود که با قطار برمیگشتم شهرمون

وقتی وارد محوطه ی راه آهن شدم و سرگردون دنبال سالن مربوطه میگشتم یه جوون خوش بر و رو رو دیدم دقت که کردم دیدم عه این اقا که دم سالن منه رفتم جلو با بلیط در دست

بلیطو اوردم بالا گفتم سلام

گفت سلام در دل گفتم به به چه خوش صیدا! چه با کمالات 

نگاهی به بلیطم کرد که گفتم بلیطم کوپه بانوانه دیگه؟ 

چشمکی زد (قهقهرا رفتم!) و پرسید چی؟

گفته خواهرانه؟ گف نه نزده که گفتم عه حالا کجا برم گفت حالا نگران نباش 

رفتم تو خلاصه تازه چمدونمم برام گذاشت بالاااا :)))

رفتم نشستم از قضا هم کوپه ای یه خانم آرایشگر بود که همسرش پزشک رادیولوژیست بود و من و مامانم از بچگی من برای کارای آرایشگری میرفتیم پیش این خانوم! گفتم سلام خانوم ا گفت سلام گفتم من دختر فلانیم هرچند مطمئن بودم میدونه من دختر فلانیم :/ گفتم چوطوری و اینا خلاصه حرف زدیم کمی و عجب غلطی کردم که حرف زدم باهاش چون دیگه ول نمیکرد که میخواستم چند قسمتی فرندز ببینم پریدم تخت بالا هندزفری هم زدم هی حرف میزد من مجبور میشدم بشینم هندزفری هم دربیارم ببینم چی میگه 

بحث رسید به پزشکی

یهو گفت به نظظظظر منننن اصن پزشکی خوار آدمو فیلان! حالا یکم مودبانه تر ! عاره خوار آدمو اذیت میکنه و برا دختر خوب نیست به اینجاها که رسوند بنده با لبخندی ملیح فقط نگاش میکردم خلاصه یه ساعتی از معایب پزشکی برای انسان ها گفت و منم در جواب گفتم بله هرکی نظری داره! به هر حال بعد کلی گوهرپراکنی گرفت خوابید منم یکی دو قسمت فرندز دیدم و عزم خواب کردم! خوابیدیم یه ساعتی بعد یهو باز بیدارم کرد عزیزم بیا چای بخور :/ خب درد بخورم مرگ بخورم

پاشدم رفتم نشستم برام چای ریخت یهو برگشت گفت چرا فیلم نمیذاره؟ برو اقاهه رو صدا کن! :/ گفتم باشه پاشدم رفتم گفتم عاقا چرا فیلم نیمیذاری شما؟ گفت باشه تلویزیونو روشن کنین هر وقت اومد به من یه ندا بده خلاصه ما وایسادیم تو راهرو اقا جذابه هم اون ته که خوب شددد؟ من نههه نهه دوباره خوووب شد؟ تا اینکه خلاصه بالاخره یه جا خوب شد

حالا بماند که این جذاب چقد زیبا میگف خوب شد :| میومد بهشا باور کن!

نشستیم فیلم دیدن اسم فیلم نفس بود یکم که گذشت اقا اومد که ملافه ها رو جم کنین داریم میرسیم جمع کردیم تحویل دادیم باز نشستیم بقیه فیلم! خانومه هم هی نظر میداد که عاخی بمیرم فلان و بهمان خلاصه ازین رو مخا! کمی که زمان سپری شد من یهو گفتم عه رسیدیم چراغای شهرمونه و اینا گف برو بپرس کی میرسیم؟ :/ منو میگی میخواستم برگردم بگم هوی مگه تو پا نداری زن

خلاصه باز پاشدیم هلک و هلک دم کوپه این اقایون مسئول ایشونم با رفقا داشت چای میخورد (تازه حالا بین خودمون بمونه رفقا هم ژذاب بودن) پرید بیرون پرسیدم که عاقا ما کی میرسیم گفت ده دقیقه دیگه! گفتم باعشه باز هلک و هلک رفتم کوپه خودمون گفتم ده دقیقه دیگه میرسیم!

پنج دقیقه ای نشستم این خانوم الف هم از هیچ تلاشی برای رو مخ من بودن فروگذار نکرد یهو گفتم عه دیگه رسیدیم تامام خانومه گف بابا بشین خب برسیم وایمیسه گفتم نهههه باس بریم دم در میدونستم تنبله نمیاد :/ خلاصه دبه کردم که در برم از دست این خانوم! گفتم عاره بریم تو راهرو ایشونم حیرون که بابا زوده منم میگفتم نهههه دیرم هس!

خلاصه پاشدم رفتم دم در وایسادم که باز شد بپرم بیرون!

یکم که وایسادم اقاهه اومد رو به روم وایساد! گفتم خب لابد اومده درو واکنه دیدم نه نگا میکنه 

گف دانشجویی اینجا؟ گفتم دانشجوعم اونجا! اینجا شهر خودمه! گف عجب گفتم بعله یکم ساکت شدیم! تو همین بین من نگام افتاد به کارتی که گردنش بود و نام نیکوشو خوندم : “شایانچقدر برازنده چقدر زیبا تو دلمون هی به خلقت خدا غبطه میخوردیم که یهو برگشت گفت میشه شمارتو داشته باشم؟ بهت زده گفتم ها؟ برا چی؟؟ گفت اشنا شیم دیگه :/ اقا چه دوراهی ای بودا! زیبا خوش صدا و تو دل رفت و امد کن! ولی ناگهان رگ پاکدامنیم اومد بالا که نههه نمیشه! گفت عه چرا؟ گفتم خب لزومی نداره لابد! گفت خب باشه! غمگین شد 

هی وایسادیم هی نرسیدیم هی من خجالت کشیدم 

گف چرا نمیرسیم امشب! گفتم واقعا!

گف چی میخونی؟ گفتم پزشکی گف پس همونه تحویل نگرفتی! تا حالا دوست دختر دکتر نداشتم :/ 

گفتم عه پس برا کلکسیونت میخواسی؟ گف نهههه بابا! گفتم خیلی اصرارم نکردی حالا!! گف عاخه گفتم اذیت نشی گفتم آها خب پس! گف میخوای اصرار کنم؟ گفتم نه قربونت خوبه همینطوری :))

و باز ساکت و سر به زیر وایسادیم

خانوم ا تو همین گیر و دار کم کم اومد دم در! منم نهایت تلاشمو کردم که دیگه با یوسف ثانی همکلام نشم 

بالاخره رسیدیم گف خب رسیدیم! خداحافظ (لبخندی غمگین زد) گفتم خداحافظ 

همونجور با لبخند چمدونمو گذاشت پایین منم بدون اتلاف وقت رفتم سمت پدر و برادرم

 

مهماندارای قطار تکراری نیستن هیچوقت :( دیگه شایان دلربا رو ندیدم.

 
  • sid

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی