یک جنین بیست و چند ساله

بایگانی

۸ مطلب در آذر ۱۳۹۷ ثبت شده است

هوا اینجا خیلی خیلی خیلی همه چیش اندازه شده

کاش همتون بودین! البته نه که بچسبین به من! خودتون تنهایی لذت میبردین :) مثل من که تنهایی نشستم تو تراسم و طلوع گوش میکنم و به غروب نگاه میکنم و نسکافه میخورم و به این لذت بی نظیر دل بستم

چند روزی تنها نبودم و خب کلافه بودم... به خانواده نگفتم ولی فک کنم دیگه بخوام برای همیشه مستقل زندگی کنم! ینی مثلا یه خونه فاصله داشته باشم باهاشون. هر روز بیینمشون ولی ته شب یا حداقل دم غروب رو بتونم تو خونه ی خودم خلوت کنم :)

آره خب هنوز تنهایی هم آزاردهنده ست و هم لذتبخش! و من عاشقشم 

مثه همین صدای ویولونی که الان پیچیده تو خونه و خیلی یواش داره سکوت خونه‌مو قلقلک میده!

راستش چند روز گذشته رو با بغض گذروندم یه بغض بی دلیل و خفه کننده که در شادترین لحظاتم با پوزخند دست در جیب وایساده بود و نگاهم میکرد! الان میگم شاید چون این چند روز رو مجبور بودم کسی باشم که نیستم

همون آیدای جمع. همونی که وظیفه شه شادی به بقیه تزریق کنه :)

این ایدای غمگین و یواش و ساکت که مثه روح یواشی میره و میاد رو گم کرده بودم و بغض نبودنش رو داشتم

حالا این بغض رفته

راستش همین که بدونم همه ی کسایی که عاشقانه میپرستمشون و برام مهمن سالم و خوشحالن برام کافیه...

زالزالک امروز گفت که داره یه سال میگذره از دیدنت! ولی من این یه سالو لحظه به لحظه باهاش شریک بودم و هستم

خیلی بیشتر از همه ی کسایی که میبینمشون 

برای خیلیا این صدق میکنه...

خیلیایی که به من مهلت «خودم بودن» رو دادن همیشه با منن.