یک جنین بیست و چند ساله

بایگانی

۹ مطلب در آذر ۱۳۹۶ ثبت شده است


تو دوره ی علوم پایه همیشه فکر میکردم که در دوره ی فیزیوپات و بالین قراره یه آدم دیگه بشم و انقدرررر درس بخونم تا به پزشکی حاذق تبدیل شوم!اما الان انقدر خسته م که به هیچی به جز یه مدت آرامش فکر نمیکنم. اینکه یک ترم کامل رو در فرجه به سر میبرم خیلی چیز سختیه!فرجه امتحان منظورمه!!

فکر کن هر صبح پاشی تا بیای سلام کنی به زندگی، یادت بیاد شونصد جزوه ی شونصد صفحه ای با تو، تو این اتاق زندگی میکنن که بی صبرانه منتظرن تو امتحان بیان و انتقام بگیرن!قطعا سلام که نمیکنی هیچی دو تا فحشم به  زندگی میدی و با غم فراوان و بدن درد ناشی از بد خوابیدن بیدار میشی میری!بعد فکر کن یه روزم که میخوای بخوابی و طغیان کردی که مثلا هفت صبح پا نشی بری کلاس، استاد بگه اونایی که امروز نیستن حذفن! بلههه کی گفته که لوک، خوش شانس بوده؟؟خوش شانس منم!خب استاد نامسلمون چرااااا؟؟شمر چنین نکرد که تو میکنی :( بعد دوان دوان خودتو برسونی به کلاس بعدی و بشینی چند ساعت به مطالب G.I. bleeding گوش کنی و به شوخیای مسخرش با هموروئید اردشیر بخندی و ملنا و اسهال و چی و چی و چی رو تصور کنی و سپس!بری بگی میشه من حذف نشم؟ فقط ساعت اول نبودم،بعد با خوشمزگی هرچه تمام تر بهت بگه از هشت تا ده میشه چهار ساعت!!!بعدم با خنده ی ملیح و قشنگ و بوقش زل میزنه تو تخم چشمت که بخندی بهش و تو چون چاره ای نداری بالاجبار جامه میدری از خنده اونم میگه حالا این بار باشه :/ 

خلاصه که آره شاید اگر یکم شرایط کمتر سخت بود به حاذق شدن فکر میکردم اما الان فقط به تموم شدنش فکر میکنم! و به چند ساعت خواب که بعدش هیچ امتحانی منتظرم نباشه :(