یک جنین بیست و چند ساله

بایگانی

سعادت زن و شوهری

دوشنبه, ۱۵ خرداد ۱۴۰۲، ۰۱:۰۳ ق.ظ

بابا بعضی شبا تو خواب صدا میزنه: مریم؟!

مریم مامانمه

بابا و مامان هیچوقت عاشق هم نبودن! راستش حتی فکر میکنم خیلی وقتا بیشتر از اینکه همدیگه رو دوست داشته باشن از هم متنفرن...

مامان خیلی وقتا بود که میگفت بابات رو به خاطر شما دو تا تحمل کردم و میکنم...

ولی از وقتی رفته از ایران گویا بیشتر از همه جای خالی بابا رو حس کرده! خاله میگفت گفته هیشکی شوهر آدم نمیشه :))

مامان و بابای من هیچوقت مثال خوبی از زندگی زناشویی نبودن! راستش یکی از دلایل بزرگ من برای ترس از ازدواج هم بودن! هیچوقت خیلی کنار هم خوشحال نبودن! ولی انگار همین آرامش نسبی و جنگ و دعواهای دائمی و داد و بیداد بابا و حرص دراوردن مامان شده زندگیشون

شده تمام چیزی که دارن و بهش عادت کردن و گاهی دوستش دارن...

من نمیدونم این مدل خوبه یا بد! نمیدونم اصلا این اسمش زندگیه یا نه! من فقط میگم اینم یه نوعشه! که تهش آدم به کسی که فکرشو نمیکنه بیشتر از همه ی آدمایی که میشناسه دل ببنده...

 

  • sid

نظرات  (۱)

یه زندگی تلخی که شیرینی خودش رو داره، خیلیا همینطورین ولی بازم باید خدا رو شکر کرد.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی