یک جنین بیست و چند ساله

بایگانی

استخر

شنبه, ۲۸ فروردين ۱۴۰۰، ۰۶:۴۴ ب.ظ

دیروز بعد از مدتها به شوربزن (ملک پدربزرگم) رفتیم که الان نگهداری ازش به عهده ی دایی کوچکیمه.

من روزهای کودکی زیادی رو اونجا بازی کردم 

یه روز از روزهای خیلی قدیمی داشتیم با پسردایی ها و پسر خاله هام اونجا بازی میکردیم.بازی کنار استخر بزرگی بود که پشت خونه قرار میگیره. استخر عمق تقریبی دو متر و نیم داره 

اون روز داشتیم ادای ماهیگیری درمیوردیم. هرکی یه تیکه چوب خشک دستش بود و سرش رو تو آب فرو میکرد و ژست صبر میگرفت تا ماهی خیالی طعمه ی خیالی رو بگیره و صید شه.

پنج تا بچه کوچیکتر از هشت سال بودیم که لب اون استخر گنده نشسته بودیم

علی، داداشم اون موقع شاید چهار سالش بود. یهو چوبش افتاد توی آب و ما تا بیایم بهش بگیم میریم یه چوب دیگه پیدا میکنیم اون پریده بود تو استخر و داشت جلوی چشممون دست و پا میزد

ما با تموم بچگیمون موقعیت خطر رو به سرعت تشخیص دادیم و دویدیم توی خونه و گفتیم علی افتاده تو استخر 

چند لحظه ای هیچکس باورش نشد و فکر کردن ما شوخی میکنیم و طی چند ثانیه گریه ی ما بهشون ثابت کرد که داریم راست میگیم

مهرنوش (مادر مارال) اون موقع شاید بیست سالش بود دوید و با یه شیرجه حرفه ای و آموزش های نجات غریقی که دیده بود و مدرکش رو داشت علی رو کشید بیرون و بعد چند لحظه بی صدایی و ناگهان سرفه های علی برای کشیدن هوا به داخل ریه هاش! گریه های مامان و من و بقیه و آرامش بعد از طوفان :) 

حالا بعد از نزدیک بیست سال کنار اون استخر وایساده بودم و داشتم فکر میکردم علی الان توی آبی که نصف بیشتر استخر رو پر کرده میتونه به راحتی راه بره و ککش نگزه! علی ولی هنوز میتونه آسیب پذیر باشه 

خاطره های محو و قشنگ من از اون فضا و اون خونه بیشمارن ولی هر وقت اون استخر رو میبینم اون خاطره یادم میوفته و با این حال من عاشق این استخر اسرارآمیز و گنده م

 

  • sid

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی