قال یونگ
دیروز تو جلسه یه جمله از یونگ گفت! که محتواش این بود که ما از رفتارهایی از بقیه آزرده میشیم که خودمون توی اون رفتار بیماریم!!! چقد بد گفتم جمله رو! نابودش کردم :))))
حالا یعنی چی؟ یعنی اینکه منِ آیدا اگه از شوآف یه نفر با کتاب خوندنش متنفرم برای اینه که خودم یه وقتایی این کارو میکنم! یا اگه از توجیه کردن رفتار متنفرم خودم این کار رو میکنم،یا هر چیز مشابه دیگهای!
اولش که این جمله رو گفت به شدت گارد گرفتم ولی بروز ندادم، آماده بودم که سکوت کنه تا شروع به مخالفت کنم! ولی وقتی سعی کردم با خودم روراست باشم یهو آروم شدم، به خودم گفتم مگه من قراره بی عیب باشم؟اینکه بپذیرم این رفتار رو دارم مثل هزاران کار غلطی که میکنم چه عیبی داره؟!
حالا چه ربطی به جملهی اول داشت؟ الان میگم
تو جلسه با حرص و آز :) گفتم من از ف پرسیدم فلان کتابو خوندی؟ اونم گفت نه چون تو گروه کتابخوانی هستم و کتابایی که معرفی میشه رو میخونم وقت نمیکنم! من به آ گفتم: چرا خیلی ساده نگفت نه وقت نکردم چرا انقدر توضیح داد! الان که تو جلسه نیستم و به جملهی ف فکر میکنم حس میکنم من خیلی زیاد به یه جمله ساده واکنش داشتم! انگار یه جای کارم میلنگیده! انگار از اینکه تو گروهای کتابخونی نیستم یا به اندازه اونا کتاب نمیخونم یا توی این زمینه اطلاعات ندارم خیلی ناراحتم! در حالیکه وقتی بحثش میشه خیلی اوکی خودمو نشون میدم
البته که قطعا سیگنال هایی از شوآف دریافت کردم که انقدر حرصی شدم! ولی اگه من با خودم اوکی بودم ریاکشنم ضعیفتر بود
حالا این قصهی حسین کرد شبستری رو چرا نوشتم؟ برا اینکه یادم بمونه! وقتی مینویسم و اینجا ثبت میکنم بیشتر از حالت معمول یادم میمونه
حالا چرا یادم بمونه؟ که به آ بگم! برای یک سر سوزن تحسین :))) دیگه ما رو هم خدا آفریده!
- ۹۹/۰۴/۲۲
درست میگی. من بشدت از نارسیسم بیزارم و الان که فکر میکنم خودم هم درجات متوسط به بالایی از خودشیفتگی رو دارم :/