یک جنین بیست و چند ساله

بایگانی

۳ مطلب در تیر ۱۴۰۱ ثبت شده است

تو را نگاه میکنم

نشستی روبروی من و با شیفتگی از عقایدت میگی لحظه ای به خودم میام و میبینم من خیره ی چشمانت شدم 

دارم سعی میکنم شیفتگی رو در اونها پیدا کنم و نمیکنم

به جاش میفهمم چشمانت کمی قرمز شده 

به ساعت نگاه میکنم و متوجه میشم که کم خوابیدی‌ تو همچنان داری از مسئله ی مورد علاقه ت حرف میزنی و پشت هم دلیل میاری 

گوشه ی سمت راست تصویر به خودم نگاه میکنم که انگار من نیستم. لبخندی زدم و سرم رو به گردنم فرو بردم 

چشمان من ولی خسته نیستن خوب خوابیدم! یک لحظه حس میکنم اونی که شیفته است منم! موضوع بحث میچرخه! 

تو میگی اگر کسی از تو خوشش بیاد و با من حرف بزنه بهش میگم یه چیزایی هست که ممنوعه ست! مثلا اگر از تو خوشش میاد نباید بگه چرا! وقتی ازش میپرسی عاشق چی من شدی باید سکوت کنه! من لبخندم گشاد میشه و جلوی خنده م رو میگیرم

میگی مثلا نباید هیچوقت حرفی بزنه که بشه بهش گفت منت وگرنه همونجا همه چیز منفجر میشه 

دیگه جلوی خنده م رو نمیگیرم و با صدای خنده آلودم میگم من اینقدر وحشتناکم؟ میگی هستی من جرات نمیکنم وقتی عصبانی هستی حرف بزنم منی که اینقدر بهت نزدیکم

از جمله ت شوکه میشم سکوت میکنم و خنده م به لبخند تغییر پیدا میکنه و گوش میکنم

میگی بعید میدونم کسی جایگاه منو‌ پیشت داشته باشه! 

حقیقتی رو به صورتم میکوبی و میگم من خیلی تنها شدم از وقتی تو رو شناختم 

میگی آدم وقتی هروئین رو امتحان میکنه سیگار به چشمش نمیاد

 راست‌ میگی :) ولی تو ذوقت میزنم و میگم تو‌ تهش یه رول علفی میگی هرچی! اصلا همون ماریجوانا :))

میگم باشه تو راست میگی! ته دلم میگم تو واقعا راست میگی

و یک آن وحشت میکنم از تنهاییم از بی کسی خودخواسته م 

میگی مثلا تو بچه ت رو دوست داری! حتی اگر قاتل باشه حتی اگر بهت فحش بده حتی اگر عوضی باشه 

ولی اگر کسی بچه‌ی تو رو بکشه تو دوستش نداری حتی اگر همه دنیا بگن بی منظور کشته بگن دست خودش نبوده بگن ادم خوبیه بازم تو دوستش نداری 

میگی حکایت تو با ف که باهات قهر کرده همینه! میگم یعنی اگر دوستم داشت قهر نمیکرد؟ میگی نه

میگم من‌عوضی و بی رحم بودم میگی ربطی نداره

میگم من با آدما خوب تا نمیکنم و اونا دوستم ندارن میگی باید کمی بیشتر تظاهر کنی میگم یعنی مثل تو؟ میگی من با آدمایی که باهاشون صمیمیت دارم روراستم! میگم یعنی با من روراستی؟ میگی آره! 

 

تهش میگی امروز چه حرفای خوبی زدما :) میگم آره ازت بعید بود 

به قیافه ی مثبتت نگاه میکنم!شبیه شهیدا شدی :))) میگم بهت سید شبیه شهدا نورانی شدی

میخندی و از موذی بازیات برام تعریف میکنی

 

وقتی که قطع میکنم انگار حالم خوب خوب شده

 

یه بار بهم گفتی تو خودتو دست کم میگیری و به حرف اطرافیانت که میگن تو‌ بی نظیری توجه نمیکنی! میگم کدوم اطرافیان! فقط تویی که این فکرو میکنی :))) تو رو هم که هفته ای  چند ساعت میبینم!

 

پ‌ن: دیشب بابا میگفت آیدا خوش شانسه همیشه با خودش رونق میاره! خنده م‌ میگیره و میگم کدوم رونق پدر من؟! 

همیشه میگه راستش و من نمیدونم منظورش چیه مامان میگه منظورش رونق گرفتن کسب و کارش بعد از به دنیا اومدن توعه :))) میخندم و میگم همش دنبال پولی پدر جان! بابا لبخند میزنه و میگه تو‌ متوجه نیستی 

 

یکم از خودمون تعریف کنیم به جایی برنمیخوره که :)