یک جنین بیست و چند ساله

بایگانی

۳ مطلب در آبان ۱۴۰۰ ثبت شده است

منو مادر و پدر مریض و خود مریض کوچولویی که اوردم دیالیز تو اتاقیم! مادرش زیر لب لالایی زمزمه میکنه 

من سرمو روی میز گذاشتم و فکر میکنم به روز عجیبی که با گریه های من شروع شد و احتمالا با گریه های من تموم میشه

دلم خیلی گرفته...

راستشو بگم دلم یه اغوش میخواد! مال هرکی که میخواد باشه! فقط بخزم و قایم شم توش

حتی اگه مال ب باشه! ب امشب نیست وگرنه میرفتم پیشش و بی فکر به اینکه فردا چی میشه میذاشتم هرکاری که میخواد بکنه

انقدر که خسته م... انقدر که آرامش ازم فراریه

دیالیز مریض که تموم شه کشیک منم تمومه... میرم خونه و یه شام سنگین میخورم و میخوابم 

باید بخوابم

باید منم مثه این کوچولو خونمو مغزمو بدنمو از هرچی سمه پاک کنم 

راهی بلد نیستم براش

دیگه حتی نمیخوام با آ حرف بزنم