یک جنین بیست و چند ساله

بایگانی

۳ مطلب در دی ۱۴۰۰ ثبت شده است

اسمش تو افغانستان عجب‌گل بوده و اینجا به فاطمه معروفه! ایران که بود تو خونه های مردم کار میکرد و به تمیزی و وسواس و کاردرستی و چشم پاکی معروف بود! بعد از مدتی زندگی تو ایران چند سال پیش تصمیم گرفتن به افغانستان برگردن! سالها ازش خبری نبود و خب اقوامش گاهی خبری از اون به ما میدادن که خوبه و زندگیش روی رواله! تا اینکه چند ماه پیش مامان گفت فاطمه برگشته! گفت طالبان یه روز در خونه‌ش رو زده و گفته یا ازینجا میری یا همتونو میکشیم. مامان میگه گاو و گوسفند و کشاورزی و قالی و زندگی رو رها میکنند و پیاده به سمت ایران راه میوفتند! یه جایی از مرز پسر کوچیکش ازشون جا میمونه و دیگه هیچوقت بهشون نمیرسه! مامان میگه اسلام رو طالبان گرفتند مادرش گفته که شنیدم خیلی کتکش زدن ولی شاید زنده باشه...

اونا به هر طریقی به راه ادامه میدن کلی پول از پولهای اندکی که داشتن رو خرج راه و ماشین میکنن تا میرسن به ایران!

 ایرانی که هیچ شباهتی به ایران ده سال پیش نداره! خودشون رو به شهر ما میرسونن چون اینجا کسانی رو میشناختن! اتاقی میگیرن و با هیچ شروع به زندگی میکنن! حالا یه اتاق دو در سه دارن که چند نفری داخلش زندگی میکنن و وسایل زندگی حداقلی! 

هر دفه که میاد خونمون قسمتهای جدیدی از این مهاجرت غم‌انگیز رو متوجه میشیم!

نگاهش میکنم وقتی نماز میخونه! تو دلم میگم تو زن مصیبت کشیده! مادر داغ دیده! چطور میتونی بایستی نماز بخونی و الحمدلله بگی! چطوری ممکنه تو این همه غم داشته باشی؟

من همیشه برای این آدم احترام قائل بودم! الان اما ازش خجالت میکشم! وقت نگاه کردن به چین و چروکای این زن ۶۵ ساله دلم میخواد آب بشم و تو زمین فرو برم!

کی گفته تو این همه از ما بدبختتر باشی؟ کی گفته اصلا این اتفاقا باید بیوفته؟کی گفته؟! با خودم میگم تو یه قصه از اون همه قصه رو شنیدی و اینقد ادا دراوردی؟! چی بگم!