شب بخیر
نمیخواستم اینو بنویسم ولی حالا دارم مینویسم
آقا جان :) دروغ چرا؟! آ برای من از یه روانکاو فراتره! از دوست هم حتی به قول خودش شاید بشه گفت همراه! همرا کلمه خوبیه
از متن آخرم به اینور حالم رو به خوب شدن بوده
در مورد اینکه بردرلاینم یا نه باهاش حرف زدم و حرف زدم و حرف زدم گریه کردم توضیح دادم و توضیح خواستم دعوا کردم و دعوا شدم و نهایتا در کمال تعجب پذیرفتم که نه این تشخیص درستی نیست
و باز هم اعتماد رو ساختیم
همیشه میگه رابطه بعد از هر بحث و دعوایی عمیقتر میشه
حالا الف جدید داره از شهرشون به بندر میاد! تو این هوای گرم و شرجی و اوضاع وخیم کرونا منیج کردن یه رابطه ی نو برای من اصلا کار آسونی نیست! اینکه بخوام وقت بگذرونم بدون فکر به اینکه الان من یا اون ناقلیم یا چمیدونم فلان کافه و فلان رستوران آلوده ست واقعا نفس گیره!
همه ی اینا به اضافه ی اینکه آقا جان حال و حوصله داری حالا خودت؟
سیروس به خاطر بلوغش کج خلق شده
بابا مامانم استرس دارن به خاطر من
علی همچنان وضع نامشخصی داره
من؟ من هیچی خوبم
این روزای درگیری با اختلال شخصیت مرزی (!) به آدمای زندگیم فکر کردم! به روابطی که یه زمان انقد درگیرم کرده بودن که از زندگی افتاده بودم و حالا گاهی گریزی بهشون میزنم ولی نمیدونم چی عوض شده که دیگه سمتشون نمیرم
بزرگ شدم؟!
ف یه بار بهم گفت آیدا علایم بزرگ شدن داریا! مواظب باش!
ف فکر میکنه بزرگ شدن چیز بدیه! شایدم هست از خیلی جهت ها و من باهاش موافقم
ولی اگه بزرگ شدن به آدم یاد میده چجوری از آدمای آسیب‌زا دوری کنه من این جام زهرو سر میکشم :)
