یک جنین بیست و چند ساله

بایگانی

۵ مطلب در اسفند ۱۳۹۹ ثبت شده است

ساعت یازده که قول داده بود اومد! راس یازده شب ماشین قرمزش دم سردر بیمارستان بود با خوشحالی رفتم و سوار شدم ولی این دفعه نه من آیدای مضطرب و دیوونه و هیجان زده بودم نه اون حامد سال دو با کلی دردسر و کار که سرش ریخته باشه!

هدیه ای که براش خریدم شامل یه مجسمه ظریف چوبی، یه پیکسل پرچم آلمان، یه دفترچه با عکس نوار کاست و یه فرفره صورتی بود بهش دادم و نمیدونم خوشش اومد یا نه! به هر حال اینا چیزایی بود که دوست داشتم با دیدنشون یاد من بیوفته 

فاقد ارزش مادی و سراسر معنوی! دونه دونه ش رو با فکر و علاقه خریده بودم ولی فک کنم زیاد هیجان زده‌ش نکرد...

تا دو و نیم شب پرسه زدیم و حرف و حرف و حرف! وقتی با این آدمم هیچ جور چیز نامربوطی ازش سر نمیزنه! نه لمس بی جا نه نگاه بی جا به یقه ای که باز باز بود

دلم برای یه گفتمان پر از درک شدن و فهمیدن و فهمیده شدن تنگ شده بود ینی راستش به جز آرین با کس دیگه ای تا این حد نمیتونم از بابت فهمیده شدن خاطر جمع باشم! 

حامد! 

این بار اخری بود که دیدمش دیگه! البته کی میدونه؟ کی آینده رو دیده؟!

ولی حتی اگه دیداری در میون نباشه این ادم اسمش رفتارش منشش و همه چیز فراموش نشدنیه! 

کاش یه زمانی دیده بودمش که همه چی فرق داشت! 

به وقت دو و نیم بامداد روز یکم اسفند ماه سال یک هزار و سیصد و نود و نه