یک جنین بیست و چند ساله

بایگانی

۹ مطلب در آذر ۱۳۹۸ ثبت شده است

سلام

شبا خوابم نمیبره

روزا کلاس نمیرم

و همینجوری بی هدف میگذرونم

سیروس اگه نبود شاید اصلا لزومی نداشت بیدار شم

ولی هر صبح بیدارم میکنه

بدن نرمشو میماله به صورتم و طلب نوازش میکنه

کاش جای اون بودم

سیروس منو دوست داره چون کس دیگه ای رو برای داشتن نمیشناسه

فکر میکنه من بهترینم یا حداقل تنها کسیم که وجود داره :)

اوضاع با واو خوب پیش نرفت

من پیش بینی میکردم و اصلا تعجب نکردم منتظرم که تمومش کنه به زودی این اتفاق میوفته 

ولی راستش حوصله ی سوگواری ندارم حالا که میخواد تموم شه خب باشه! تموم

ما به چیزی اصراری نداریم رفیق

ما حوصله ی اصرار هم نداریم

این روزا سر میکنم

شادی نمیکنم چون لزومی نمیبینم 

ولی غصه هم نمیخورم چون  با اینکه خیلی لزوم داره من توانشو ندارم

به جز آ با کسی زیاد هم کلام نمیشم

توان اونم ندارم...

این ایزوله بودن خیلی بیشتر به من شبیهه تا ارتباطات سر در گم کننده

علی میگه برو باشگاه

بابا میگه برو خونه ی دوستات

مامان میگه به خودت خیلی برس!

ولی من از این ترحما خوشم نمیاد 

دوس دارم به مامان و بابا بگم چرا یادم ندادین؟

چرا فک میکنین من بلدم این کارا رو

ولی دیگه دلم نمیخواد ناراحتشون کنم

دیگه برام مهم نیست که شاد نیستم برام بیشتر مهمه که خیال بقیه راحت باشه

کی شاده این روزا؟ همه همینیم! ما آدمای غمزده ی مجبور به حیات 

یه روز خوب میاد! اگه نیاد هم مهم نیست! 

سیروس هست 

خونواده هست

مارال هست

لواشک هم هست

موسیقی هم

و تئاتر!

آدما میان و میرن 

نه دل بسته ی اومدنشون شو نه دلگیر رفتنشون 

اونا چاره ای ندارن

چون آدمن

چون آدمیم