یک جنین بیست و چند ساله

بایگانی

دخمه

سه شنبه, ۳ فروردين ۱۴۰۰، ۰۷:۳۲ ب.ظ

کسی فکرشو نمیکنه و کسی باور هم نمیکنه

آرین تازه دو سه روزه که شروع به خوندن متون زرتشتی کرده و من امروز به علت ناحقی که در حقم میشه با گریه از خونه میزنم بیرون با اشک قصه رو برای ارین تعریف میکنم و قدم میزنم و یهو میبینم روبروی دخمه زرتشتیان ایستادم

و بلیط میخرم و با دلی خیلی شکسته میرم و وارد یک وادی شگفت آور میشم و در تمام این مدت آرین همراهمه و باهام حرف میزنه

من پله ها رو بالا میرم و چیزهایی که میبینم به آرین هم نشون میدم 

ویدیو کال!

و در نهایت من میام و یک عالمه لواشک برای خودم میخرم و آروم گرفتم و هنوز میدونم که حق با منه! 

و میام تو خونه و بستنیمو میخورم

و به حرف ارین فکر میکنم:

ده سال دیگه از این همه احساس و اتفاق امروز چی میمونه آیدا؟!

  • ۰۰/۰۱/۰۳
  • sid

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی