یک جنین بیست و چند ساله

بایگانی
آخرین مطالب

توقف قصه های عشقی

شنبه, ۲۸ مهر ۱۴۰۳، ۱۱:۴۸ ب.ظ

بابا میگه تو کله شقی! زیر بار حرف زور نمیری! کل میندازی با همه چی

 

فک کنم عیب همینجاست! 

خرکی فک میکنم زورم زیاده! میرم تو دل کوه :))) بعد که میبینم نمیتونم حس حقارت به دست از دل کوه برمیگردم

داشتم فک میکردم من چقد برای عشق خریت کردم

چقد زندگی کردم همه لحظه ها رو!

چقد بعدش گریه کردم و چقد عذاب کشیدم برای تپش های کوتاه مدت قلبم! 

برای اون لحظه ها تاوان بدی پس دادم

ولی یه کرمی دارم ته وجودم! وود وود دارم برای عاشقی 

برای خریت

برای بازی های از پیش باخته! 

کیه که ندونه این قصه ها تهش دهن سرویسیه؟

فک نکن خنگم! 

من فقط دنبال قلبم رفتم و هر بار یه تیکه ازش رو زخمی کردم

پر زخمه دلم 

ولی عین زخم سزارینه! زاییدمشون :) دوسشون دارم این قصه های غمناکو

حتی سختترینشون! آرین... 

به یکی گفتم من هر دفه قضه م با آرین رو تعریف میکنم! چون علم و جامعه به نفع منه :) همه طرف منو میگیرن

 

ولی خودم میدونم قصه از چه قرار بود:)

فقط اینکه من برای رد شدن از این قصه احتیاج داشتم باور کنم قربانیم...باور کنم تو بدی! وگرنه تا اخر عمرم گیر میموندم 

حتی اگه تو قربانی تر بوده باشی بذار من و بقیه فک کنیم من باختم!

 

 

قصه های عاشقانه رو مدتی متوقف میکنم.

قلبم احتیاج به آرامش داره

تا بعد از سفرم پیش علی حداقل

میخوام کم کم یاد بگیرم قبول کنم که شاید تنهایی باید خیلی کارا رو بکنم

تنهایی هم خیلی دیگه غلوه 

مامان بابا و علی هستن

خو‌دم هستم!

 

 

 

  • ۰۳/۰۷/۲۸
  • sid

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی