یک هفته
روز هفتم
بابا سعی کرد موتور برق رو روشن کنه و موفق شد برای یه ساعت برق رو وصل کنه و بعد برق اصلی وصل شد!
مامان میگه مردم از فروشگاه روبرو همه چی خریدن و بار کردن و ما روغن داریم تموم میکنیم و نرفتیم بگیریم
میگم عصر میرم و یه عالمه خرید میکنم، کمی بعد به خودم میام و میگم فقط روغن میگیرم
بمونه تو فروشگاه برای کسایی که واقعا تموم کردن مواد غذایی... فکر میکنم تنها کاریه که ازم برمیاد
به خونه م فکر میکنم که احتمالا الان خاموش و ارومه، ساکت و تنها!
تو خونه بی وقفه اخبار پخش میشه که کیو زده و من فکر میکنم این صد نفر پنجاه نفر که مردن عزیز کی بودن؟ خونه هایی که ویرون شدن مال کی بودن؟
حالا هی شاخ و شونه میکشن برای هیچ! واقعا که هیچ
دیشب خواب دیدم آرین تو یه کشور اروپاییه و داره با دو تا از دوستاش زندگی میکنه
برام عکس فرستاده بود و حالمو پرسیده بود و من داشتم فضولی میکردم که این دختره تو عکس دوست دخترشه یا نه :)))
امتحان و مهاجرت رفته هوا! نت نباشه درس خوندن ممکن نیست!
ما فعلا جامون امنه تو شهرمون پیش ننه و بابامونیم
موحد هم رفته همدان پیش خانواده مادرش و امروز گفت به مادرش راجع به من گفته
فکر میکنم منظورش این بود که رفته سر مزار مادرش که چیز خوبیه، خیلی وقت بود نرفته بود و دلش آروم تره الان
اینها بود اخبار روز هفتم
شما چه خبر؟
- ۰۴/۰۳/۳۰