نومیدی
روز هشتم
امروز حالم اصلا خوب نیست، خبرها خیلی ناامید کننده ست، همه میگن این وضع طولانی خواهد شد و راستش منم همین فکر رو میکنم
بابا سکوت کرده و دیگه هیچ تحلیلی ارائه نمیده و این منو بیشتر میترسونه. مثل دختر بچه ی پنج ساله ای شدم که صبر میکنه ببینه پدر و مادرش چه حسی دارن تا اون هم همون حس رو داشته باشه!
موحد میپرسه اول به خاله م بگم برای ازدواج یا اول با بابات صحبت کنم؟ میگم اول با بابا حرف بزنی بهتره
همچنان به منابع درسیم دسترسی ندارم و استرس داره کمی بیشتر از قبل اذیت میکنه
پیشی ها منبع آرامشم شدند
هنوز روغن نخریدیم
شما چه خبر؟
پ.ن: کتاب میخونم که زنده بمونم، اگر تونستید کتاب «ایرانیتر» از نهال تجدد رو بخونید و لذت ببرید،
گاهی هم کتاب ایوب رو دست میگیرم و آلامش رو مرور میکنم و میگم تلخی هم مثل شیرینی رواست
این نیز بگذرد
- ۰۴/۰۳/۳۱
کسی موج رادیو اونور آبی برای اخبار میدونه؟؟ fm mw sw فارسی انگلیسی