او زاده میشود
صدای قلبشون مثل یورتمه رفتن اسب میمونه! پیتیکو پیتیکو میکنن! بعضیاشون مثه ماهی دور میزنن تو شکم مادرشون و صدای دریا میده دستگاه! بعضیام تنبلن حوصله ندارن و قلبشون همون دم دسته! تا پروب رو میذاری چنان پیتیکو پیتیکویی میکنه که انگار شکم مامانش اصطبله :))))
گاهی اوقات به کله هاشون نگاه میکنم ولی تو اون مانیتور معلوم نیس دارن به چی فک میکنن این جوجه های نرسیده!
به دستاشون به پاهاشون نگاه میکنم و وجودی که هنوز رسمی متولد نشده رو میبینم! که تو خلوتش داره چیکار میکنه! خلوت تنگ و تاریکی که خیلی زیاد خلوته
بعد کم کم به جهان نزدیک میشن یواش و یواش میلی متر به میلی متر کانال زایمان رو طی میکنن با سختی! با کله ی فشرده شده و شکل خربزه شده میان صورتاشون مچاله شده و قرمزه! تا میان بیرون یادشون میاد نفس بکشن ولی دماغ و دهنشون پره چند ثانیه بعد که با بینگولی مایعات دماغ و دهنشون رو ساکشن میکنن اونا اولین نفسشون روی کره ی خاکی رو میکشن! و من شاهدشم! شاهد اولین نفس یه آدم
شاید کمتر از آخرین نفس هایی باشه که دیدم ولی کیفیت بالایی داره :))) یکم بعد میرم بیرون چون از جفت خوشم نمیاد از مادر پاره پوره هم همینطور از بچه ی کر و کثیف هم! وقتی برمیگردم یه موجود ریز سفید و نرم لای ملافه هاست که داره نرم نرمک تکون میخوره مثه برگای بید مجنون! یه ناله و غرغر ریزی هم میکنه که حالا اینجا چرا انقد روشن و سرده ای بابا
بعضیاشون چشاشون بازه! امروز تو چشم یکیشون زل زدم! نمیدونم چی میدید ولی من خیلی کیف کردم! بعدم دستامو شستم و نازش کردم و بعد یادش اومد گریه کنه و منم فرار کردم! بعد که سر زدم خواب بودن! هم مامان هم بچه
پسر کوچولوی چشم باز
خلاصه بخش زنان اینجور میگذره! من به خاطر همون لمس چند ثانیه ای لپ نوزاد یه روزه دوسش دارم :)
عزت زیاد
- ۰۰/۰۲/۱۱
ای جونم ^___^