خونه نویی
دو روزه اومدم توی خونه ی جدید.
سه سال توی اون ساختمون بودم از اون سه سال دو سالش رو تو خونه ای بودم که هیچ روزنی نداشت! ناامید بودم و زندگی هیچ نوری نداشت. مثل اون خونه
ولی خونه ی قبلیم رو دوست داشتم دیوارای سفید و پنجره های بزرگش بهم حس زنده بودن میداد
بشقابای نقاشی که زده بودم بالای میز ناهار خوری رو وقتی میدیدم لذت میبردم.
تو این خونه هم نور هست و زندگی
اینجا رو دوست دارم. فکر نمیکنم بد باشه روزگارمون
یکی از اون بشقابای نقاشی دیشب شکست ولی نمیدونم چرا اصلا ناراحتش نشدم...
فک کنم دل کندم از اون خونه و خاطراتش
خونهای که همه چیز عجیب گذشت...
این خونه پنجره های بزرگی داره از خونه ی قبلی کوچیکتره و یه برج تقریبا شصت واحدیه! ادمای زیاد و ناآشنا زیادن
برعکس اونجا که همه رو میشناختم
اینجا همه چیز متفاوته :)
تجربه نشون داده منم شکل خونه هام میشم! ببینیم اینجا از ما چه میسازه
- ۹۹/۰۹/۰۳
خوشحالی داشته باشه برات عزیزم :*