زیرا جبر است
روی صندلی های فرودگاه لم دادم و پسر نوجوونی کنارم نشسته که داره سیب گاز میزنه و کتابشو با دقت میخونه
عنوان کتاب ان یا ام!
به کفشام نگاه میکنم که سیاه شدن و فکر میکنم هیچوقت دوست نداشتم کفشام خیلی تمیز باشن! حس میکنم اینجوری قشنگترن! اینجوری که نشون میدن من کلی باهاشون راه رفتم و تجربه کردم
برای رفتن به ورکشاپ بازیگری کمی دو دلم
میخوام مدیون دلم نمونم و احتمالا به شرم و خجالتم غلبه میکنم
جلسات کتابخوانی دومین پروژه ی اجتماعی شدنمه!
امیدوارم بتونم کلید بزنمشون :)
الان دارم کجا میرم؟ استانبول برای کنسرت ابی! با فرناز
در حالیکه چند روز گذشته رو به شدت و طولانی گریستم برای اخرین ناکامی عشقیم!
حس خاصی ندارم جز خستگی
دوست دارم برم یه جا که یکم فکرم از اینی که هستم و دارم سعی میکنم بشم دور بشه
مائده دوست شیرین بهم ویزای امریکاشو نشون میده و من بهش تبریک میگم
فرناز معذبه! مثل هر وقت دیگه ای که میدونه طرفش پولدارتر و خفن تره :))) یه شرم بانمکی میگیره از این خودشیفتگی دیگران
حال دلم چطوره؟
باید عرض کنم که مقداری گرفتگی داره کمی هم ناامیدی و زدگی رو میشه دید
دم غروبه و آرمان گرشاسبی میگه برمیگردم کمی بمان و من به روزی فکر میکنم که روی این صندلی ها نشستم در حالیکه آخرین باریه که ایران کشور محل زندگیمه و دلم بیشتر میگیره
رفتن! مصدر غم انگیز اجباری
- ۰۳/۰۶/۲۱