یک جنین بیست و چند ساله

بایگانی
آخرین مطالب

لحظه‌ی صفر

چهارشنبه, ۱۹ آذر ۱۳۹۹، ۱۲:۱۵ ق.ظ

آه

تا حالا شده خودت رو در لحظه ای در مقابل تمام اعتقادات و تمام باورهات حس کنی؟ یهو به خودت بیای و بگی این منم؟ منم که اینجا دارم این چیزا رو میگم؟!

من در تمام لحظات زندگیم مخالف بودم با ازدواج سریع و احساسی اصلا با هر نوع کوفتی ازدواج مخالف بودم در یک لحظه دیدم عه! فاصله ی من با ازدواج قریب الوقوع شاید چند تا جمله ست! این اولین برخورد جدی من با ازدواج نبود ولی اولین باری بود که خودم حس کردم دارم شل برخورد میکنم! ترسناک بود و عجیب و نامفهوم! یک ذوق نامفهومی داشتم برای ازدواج! وقتی ازم سوال میپرسیدن در مورد محمد من با ظاهر بی تفاوت و حتی عصبی جواب میدادم ولی با خودم تعارف ندارم و مطمئنم که داشتم لذت میبردم از جواب هایی که میدادم

شاید چون سوال های درستی نمیشنیدم! اینکه باباش چیکاره ست و ماشینشون چیه و فلان و بهمان همه جواب های به شدت دهن پرکنی داشتن!

چیزهایی که در تمام مدت این پنج سال اصلا به چشمم نیومده بود 

محمد برای من یه چیزی جز پول و موقعیت بود ولی خب وقتی اینا رو میگفتم خیالم راحت بود

امروز وقتی روبروی ارین نشستم و اینا رو گفتم هر دومون انقدر تعجب کردیم که دعوا شد! 

من ازدواج نمیکنم

حداقل نه به این زودیا

ولی متوجه شدم آدمیزاد با شکسته شدن و ریختن باورهاش یه نفس فاصله داره! یه نفس تا انجام دادن چیزی که تموم عمر نکوهش کرده!

آدمیزاد؟ یا ایدا؟ 

راستش خیلی دلم شکست، خیلی ناامید شدم و خیلی ترسیدم.

آه

  • ۹۹/۰۹/۱۹
  • sid

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی