یک جنین بیست و چند ساله

بایگانی
آخرین مطالب

یازدهم

 

عمو رو در تهران غریبانه دفن کردن چون اوردنش به شهر مادریش تو این شرایط تقریبا غیر ممکن بود.

 

امروز حوصله هیچی رو نداشتم و با اینکه اینترنت اوضاع بهتری داشت نتونستم درس بخونم و شروع کردم به سرزنش کردن خودم، میدونم که نباید، میدونم که حق دارم نتونم تمرکز کنم ولی خب! کمالگرای درونم میگه تو بااااید! و بقیه وجودم میگه بیشین بابا

 

موحد برگشته تهران و خیلی نگرانشم ولی خب نمیتونم خیلی بروز بدم که اذیت نشه و استرس نگیره ولی تا یکم دیر جواب میده ذهنم شروع میکنه به ساختن سناریوهای عجیب غریب و بددددد

 

اوضاع همچنان وخیم و ترسناک پیش میره و خیلی دلمون میخواد یه خبر خوب بشنویم 

 

کتاب ایرانی تر رو تموم کردم و کلی کیفور شدم از خوندنش 

 

همین دیگه

شما چه خبر؟