حمید حامی
من از این خواننده نه که بترسم ولی خاطره ی عجیبی دارم که تا ابد با اسم حامی و ترانه یاد من باش گره خورده
چند روز پیش که با بابا تو گل فروشی بودیم گفتم بابا آفتابگردون بگیریم؟ گفت میدونی زرد نماد تنفره؟ میخواستم بغلش کنم بچلونمش ولی به جاش گفتم کی گفته؟ من عاشق زرد آفتابگردونم!
کارای مهاجرت داره با سرعت عجیبی پیش میره
موحد میگه شانس منه! الان که وقت لازم دارم اینجوری روند سریع شده!
زهره! فکر میکنم گاهی که چقد سخت باهاش رفتار کردم! چقد بی رحم بودم...
چند روزی که خونه بودم سریع گذشت و من نخواستم هیشکیو ببینم! نمیدونم چرا! نه به مریم گفتم نه یاسی نه سر زدم به رفقای سر کار! خیلی عجیبه؟ آره هست! ولی نمیدونم چرا نمیخوام با هیشکی بشینم و حرف بزنم
البته با هانیه رفتیم و کمی حرف زدیم و براش گفتم که دارم ازدواج میکنم و اونم فیلم عروسیش رو نشونم داد و کمی احساساتی شدم! هانیه رو نمیشد خط زد و ندید! نمیدونم چرا ولی!
فرهنگستان هم البته استثنا شد! رفتم و کتاب ها رو لمس کردم
علی داره برمیگرده، رفتن مامان و بابا به تعویق افتاده! من در حالتی از قهر به سر میبرم چون پدر شرط عجیبی برای موحد و ازدواج گذاشته :)))
پیشیا رو باید کم کم راهی کنم برای چند ماه غربت نشینی و دوری...
خبر خاصی نیست، تو چه خبر؟
- ۲ نظر
- ۰۲ آذر ۰۴ ، ۰۳:۱۲