تقابل رویا و واقعیت
دوست دارم بلند شم و وسط مورنینگ ریپورت بزنم زیر آواز و ببار ای بارون شجریان رو با بلندترین صدای خودم بخونم بعدم در حالیکه دهن همه وا مونده بخندم و بگم همتون اسکلین و بعدم در حالیکه دامن کشان ساقی میخواران رو میخونم با قر سر و کمر از در خارج شم و برم پی زندگی! اول برم یه صبحونه ی مشتی بخورم و بعدم برم دریا قدم بزنم تا دورها و دورها و بعدم برگردم خونهمو حسابی بشورم و بسابونم و بعد در حالیکه بازم گشنم شده یه سالاد خوشمزه درست کنم و با یه غذای چرب و چیل بخورم و بعد برم لم بدم تو تختمو ادامه ی مرشد و مارگریتا رو بخونم! و بعد بیدار شم و برم یوگای عزیزم و ریلکس کنم و دمنوش خوش طعم بخورم و بعدم با ارامش بیام خونه و سریال جدیدمو شروع کنم و بعدم باز بخوابم!
ولی چیزی که واقعا هست اینه که نشستم تا خانوم دکتر الف جوگیر و گرد و بی مصرف تموم اینترنا رو ببره بالا تا رو تخته اوردر فرضی برای مریضای بدحال و فرضی بنویسن و من چهار تا مریض جدید دارم که باید حداکثر تو یه ساعت شرح حال همشونو بگیرم و فقط مثه دونده های ماراتن منتظر صدای خسته نباشید گفتن این خانوم دکتر الفم تا بدوعم تو راه پله ها و مریضامو پیدا کنم!
- ۹۷/۰۷/۱۵