یک جنین بیست و چند ساله

بایگانی
آخرین مطالب

۱ مطلب در دی ۱۴۰۴ ثبت شده است

من عمیقا باور دارم که هیچ چیز بی جهت اتفاق نمی‌افتد.

روزی که علی، برادرم، فیات رو به سرپرستی گرفت حتی نمیدونست روزی این گربه ی زیبا رو رها خواهد کرد! شاید هم میدونست و اهمیت نداد... این فرق من و علیه! اون بیشتر از هر چیز به خودش و احساسش اهمیت میده، البته نه همیشه، من مطلقا که نه ولی عمدتا این رو ویژگی بدی نمیدونم! حتی غبطه میخورم که من نمیتونم یا نمیخوام که اینطور باشم!

من بنا بر دختر بودن یا شاید فرزند ارشد بودن همیشه پی راضی نگه داشتن همه و در راس والدینم بودم و میمونم!

 علی که رفت پدر و مادرم خواستن فیات رو به کسان دیگری بدن! من نذاشتم، شاید خودخواهانه بود ولی حس کردم داشتن فیات من رو به علی نزدیک نگه میداره، شبیه به یه جور ارثیه بعد از درگذشتن کسی!

همین کار رو هم کرد! من و علی خیلی روزا حرفی برای گفتن نداریم و من صرفا از فیات میگم و اون هم همین کار رو میکنه، به بهونه دیدن فیات ویدیوکال میکنه و من رو هم میبینه و این ما رو به هم متصل میکنه

فیات هر وقت که حرف رفتن میشه اولین چیز برای نبردنه! میگن ردش کن برههههه! و من نمیکنم

و من هر بار با لجبازی، خودخواهی یا حتی عشق نگهش میدارم انگار میخوام اون رو هم راضی نگه دارم

من فیات و دانگول رو باهم میفرستم قبرس که برسن استرالیا و این تصمیمی نبود که من یه شبه بگیرم، خیلی گریه کردم! خیلی بالا پایین کردم! نبرمشون! یکیشونو ببرم! واگذارشون کنم! حتی بکشمشون :)))))) 

ولی نهایتا انگار من با خودم به صلح رسیدم و با اون ها هم

هزینه و استرس خیلی زیادی داره بردنشون ولی من به جان میخرم و اونها هم باید بخرن :))))) اشرف مخلوقات منم فعلا!

فکر میکنم هر سه ی ما در نهایت از این تصمیم سود ببریم 

امروز که قلب فیات رو روی دستم حس کردم سعی کردم با قلبم بهش وصل شم و بگم فیات من تنهات نمیذارم چون دوستت دارم و اونم بهم فهموند دوستم داره و بهم اعتماد کرده

 

من خلم؟ قطعا! ولی خل بازی آئین منه 

زنده باد خل بازی