یک جنین بیست و چند ساله

بایگانی
آخرین مطالب

۶ مطلب در دی ۱۴۰۳ ثبت شده است

روز بعد از مرگ آمهدی اتفاق وحشتناکی افتاد.

چهارشنبه پنج دی حوالی ساعت چهار عصر بود که وقتی روی مبل دو نفره خونه نشسته بودم حس کردم یه ترسی تو دلمه! حس کردم مهاجرت کردن رو نمیخوام از صبحش دلم یه جوری بود! به بابام زنگ زدم و گفتم! گفتم اگه چیزیتون بشه من چیکار کنم. بابا هم با کلی دلیل و برهان حدود ده دقیقه با من حرف زد! و من متوجه هیچ چیز غیر عادی نشدم.

شب پنجشنبه، در واقع بامداد روز جمعه حوالی ساعت یک و نیم نصفه شب، برادرم چند بار بهم زنگ زد، جواب ندادم! بازهم زنگ زد و من خوابالو جواب دادم که گفت بلند شو چراغ رو روشن کن و گوش کن

جمله اول این بود: اروم باش و نترس!!! بابا سوخته!!!!

گفتم مرده؟ گفت نه! گفتم دروغ میگی و گریه کردم

بعد از کمی توضیح فهمیدم بابام صبح چهارشنبه وقتی سر کار بوده اسید ریخته روی صورتش! و به من نگفتن که نگران نشم!!! 

با پدرم ویدیوکال کردم و وقتی صورتشو دیدم...

گریه کردم

کور نشده بود 

حرف میزد

همین بس بود که زنده ست

داستان هایی پر آب چشم رخ داد بعد از اون

الان که دارم مینویسم تو بیمارستان سوانح و سوختگی منتظرم فردا برای پدرم پیوند پوست انجام شه...

برادرم استرالیاست 

من و مادرم شیفتی پیش پدر میمونیم

امتحانم رو عقب انداختم و هیچ چیزی از اینکه کی مرخص میشه و کی میتونم برگردم به زندگی روتینم نمیدونم

فقط میدونم که شاکرم! از بودنش! درد کشیدنش اخرین چیزیه که میخوام ببینم ولی شکر میکنم خدا رو برای اینکه هنوز دارمش