یک جنین بیست و چند ساله

بایگانی
آخرین مطالب

اون کافه ای که اسمش یادم نیست

من با اون وست دراز سرمه ای که خیلی دوسش داشتم و فکر میکردم ته فشنم :)))

با دستبندای رنگی پنگی 

روبروی پویان نشستم 

از بین چوبای میز چیزی رو نگاه میکنه و میگه چه قشنگ!

میپرسم چی؟

میگه کفشامونو ببین، نگاه میکنم به کفشامون و میگم آره قشنگه

 

خاطره ی پر رنگ! انقدر که انگار الانم دارم زندگیش میکنم

احتمالا ربطی به آهنگ کوه باش و دل نبند از گروه او و دوستانش داره این خاطره!

چون هر بار میشنومش یاد اون لحظه میوفتم

قدم میزد پویان

با دوستاش

نوشین و فرشاد، دوست پسرش! همون پسر سیبیلوعه

و من با ماشین از کنارشون رد میشم و میبینم چشمای پویان رو که با تعجب و غم بهم نگاه میکنه

و منی که دلم میخواست مثل اون سه تا رها وسط خیابون راه برم ولی با فشار عجیبی روی شونه هام زندگی کردم

 

چشمای پویان همیشه یادمه

پسره ی خر نمیدونم کجایی

ولی من اشک آرزو میکنم برات، نه تو غم تو اوج خنده :)

پ.ن. کافه اسمش گرام بود! خانوم سوزان و آقای مو فرفری اداره ش میکردن، زوج قشنگ و هنری که کافه رو از کنار پل رسالت اوردن تو خیابون حکمت و بعد هم غیب شدن و گرام تعطیل شد ...