حالا میخوای باور کن میخوای نکن مادر من! ولی یه دلیلی که تهران موندم و برنگشتم شهرمون همین بود!
این بود که تو و بابا خیالتون راحت شه که از پس خودم برمیام
که اگه روزی روزگاری خواستین برین استرالیا با دل راحت برین
حالا اون روز نزدیکه، حدود یک ماه دیگه دارن میرن و من تو ایران میمونم ... نمیدونم تا کی ولی تا زمان ویزا میمونم! اگه ویزامو ندن برای همیشه میمونم
غمناکه رفتنشون ولی خب خودم خواستم...
علی ده روز دیگه میرسه ایران! بعد از نزدیک به چهار سال میاد
خوشحالم که خوشحاله ولی اینکه میدونم سه هفته بعد از اومدنش میره و این بار بابا و مامان هم همراهش میرن خیلی برام سخته
به فرودگاه لعنتی کثافت فکر میکنم! به آخرین آغوش و لمس! آخرین بوییدن تنشون
وقتی دستشون از دستم جدا میشه و تو شلوغی آدما گمشون میکنم...
و از اون لحظه میشم در وطن خویش غریب! خیلی خیلی غریب
- ۱ نظر
- ۰۵ آبان ۰۴ ، ۱۳:۳۲