بگیر بخواب بچه
امشب خیلی تو وبلاگم گشتم تا ببینم سال قبل چه حس و حالی داشتم.
حالا فک میکنم خاطره نوشتنم خوبه ها :)
از خیلی وقت پیش مینوشتم، ولی نه خاطره؛ چرندیات مبهم بی سر و تهی که در لحظه تو ذهنم جریان داشت
البته همونام الان که میخونمشون ارزشمندن
مثلا متن هایی هست در بد حالی عجیبی که ناشی از افسردگی شدیدم بوده نوشتم و یادم میاد در لحظه ی نوشتنشون بی هیچ اغراقی از شدت ناراحتی و حس سنگینی قفسه سینه رو به مرگ بودم
حالا که حالم کمی بهتره و اون متنا رو میخونم به آدمایی که درکم نمیکردن حق میدم! وقتی حتی خودمم دقیقا یادم نمیاد که چقدر عذاب کشیدم.
دنبال رد و نشونی از پ بودم! دنبال روزای خوبمون! کمی تا قسمتی یافتم
آ ازم پرسید هیچوقت نخواستی با پ رابطه ی عاشقانه داشته باشی؟ من قاطعانه گفتم نه و آ با احتیاط همیشگیش در لفافه گفت زرشک مراجع عزیزم! زرشششششک
خیلی به این قضیه فکر نکردم ولی گمونم حق با آ باشه
ولی روزی که بفهمم آدمای مهم هم یه روزی تموم میشن روز جشن منه
همتونم دعوتین! چاهی میدم با قند و پولکی لیمویی بیشترش در توانم باشه هم نمیدم چون پول خودمه :)
- ۹۸/۱۱/۰۹
پولکی لیمویی دوست :)