داخلیِ تمام نشدنی
خداوندا دوباره شروع شد
آخه چرا باید تعطیلات مثه برق و باد بگذرن؟؟؟ که الان انگار فردای روزی باشه که من شاد و خندون جمع کردم که برم سفر مجردی :)))
انگار نه انگار ده روزه رو این صندلیای منحوس تو این سالن منحوس ننشستم :/
دلم اصلا برای ملیگننسی و اینفکشن و آنتی بیوتیک و درد بی درمون و زهرسگ تنگ نشده!
اینترن غ ب رفته داره برامون شرح حال میخونه
رزیدنت الف سرما خورده دماغش اندازه یه چغندر شده و قرمز! و ماسک زده و از اونجایی که خیلی بازیگره برامون نقش من رئیسم بازی میکنه و حضور غیاب میکنه
اتند ح طبق معمول گرمشه
و استیودنت آیدای بدبخت ردیف آخر تو گرما کنار این دختره ی ایکبیری غیرقابل تحمل نشسته و داره فکر میکنه ینی واقعا کی دیگه میتونه ول بچرخه؟؟؟
رزیدنت الف خیلی سرفه میکنه و من فکر میکنم ذرات کوفتی میکروبیشو تو این هوای خفه ی دم کرده منتشر میکنه و اون ماسکی که زده جلوی سرفه های قویش مثه همون چشمانت ارتش هیتلر و دل من لهستان بی دفاعه :/
پ ن: خب درد! ماسکتو بزن! غلط کردم :/ فایده داره! بزززززن
پ پ ن: برام دعا کنین که امشب تبدیل به گربه شم و برم تو سطل آشغال، آشغال بخورم و نصفه شب ول بچرخم و قدم بزنم :) مرسی
- ۹۷/۰۶/۰۳