دیوار سقف در دیوار سقف در دیوار دیوار دیوار در سقف سقف سقف!
امروز من اینجوری گذشت
البته به جز مدتی که خواب نبودم
نمیدونم از کی ولی خیلی وقته وقتی حالم بده فقط همینجوری سر میکنم
به هیچکس رنج با من بودن رو تحمیل نمیکنم و صبر میکنم و صبر تا بره غبار غم و حال خوش شود و راستش میره
بهشون میگم درسته مهرنوش سی و چند سالشه ولی من از اون خیلی بیشتر زندگی کردم
من پنج سال خودم گلیم خودمو از آب کشیدم خودم بودم و خودم نه تو مشکلات بیرون خونه و خیابون و چه و چه که توی چهاردیواری خونه م! این سختتره از حرف و حدیثای بیرون خونه
اینکه بتونی به خودت نبازی
من باختم اما خیلی تحمل کردم و بعد باخت بازم ساختم
من زندگی مرفهی داشتم در تمام عمر ولی تنها و تنها و تنها و تنها بودم
مدرسه برای من تمام معاشرتم بود و بعد دانشگاه و حالا هم که با این اوضاع هیچ نمونده از من بیرون خونه و من تماما مفلوک خانه مانده ای هستم که دیگه به معاشرت کردن رو نشون نمیده
و حالا بعد دو سه روز مهمونداری موج شدیدی از غم بهش حمله کرده غمی که هرچند جرقه ش رو میدونه ولی این شعله ها رو درک نمیکنه
عب نداره
من ناله ای! بخواب جای ناله کردن
- ۰ نظر
- ۱۲ خرداد ۹۹ ، ۰۲:۲۶