یه وقتایی جهان اندازه ی مشت من میشه؛ میتونم کلشو تو دستم اینور و اونور ببرم، میتونم بیارمش دم دهنم و با ها کردنم گرمش کنم و با فوت کردنم سردش :)
یه وقتایی جهان عجیب تحت کنترل منه. میتونم ذره ذره شن های توش رو با انگشتم حس کنم و بشمرم! میتونم بگم الان باد از کدوم ور بیاد میتونم بگم الان بارون کجا بباره میتونم بگم الان خورشید چقدر بتابه
باورت نمیشه نه؟ ولی من میتونم
یه روزاییم این منم که تو دست جهانم! یر به یریم! حرفی نیست
یه وقتایی پرتم میکنه بالا و پایین و صدای قهقهه ی بچگونمو گوش میده و لبخند میزنه و میگه جان! جانم خنده هات...
و یه روزایی فشارم میده بین انگشتاش! بی رحمانه فشارم میده مچاله م میکنه و من از بین انگشتاش از اون روزنه های کوچولو فقط میتونم نفسی بکشم که ینی مثلا نمردم!
و شاید فرداش این من باشم که جهان رو مچاله میکنم! و شاید من باشم که جهان رو با نفس هام زنده میکنم!
دنیا همینه دیگه. نه؟
- ۰ نظر
- ۲۴ مهر ۹۷ ، ۰۱:۲۷