یک جنین بیست و چند ساله

بایگانی
آخرین مطالب

۱۵ مطلب در شهریور ۱۳۹۷ ثبت شده است

برق رفته و من تو تاریکی محض نشستم

سر و صداهایی از اینور اونور میشنوم که به قول یکی اهمیتش به چپمم نیست 

انجیرمو میخورم و سعی میکنم به این فکر کنم که از کجای راه دیگه تنهایی و سکوت از ملزومات آرامشم شده...

یه نامه شاملو به آیدا رو خوندم و ذوق کردم که منم آیدام

روزای بدی نیست حالم بد نیست اوضاع بد نیست

ملالی نیست در واقع

فقط کاش برق بیاد تا بتونم کاهوها رو از آب دربیارم! ولی این سکوت خواستنی هم بد نیست

داشتم تر و تمیز میکردم که برم سر درسم

آخه چهارشنبه کنفرانس دارم

البته بازم درس دارما چون آخر هفته بعدی امتحانه، آقای دکتر نون رزیدنت ارشد میخواد ما باسواد بار بیایم چون!

برگشته میگه من میدونم براتون آسونه شما خیلی باهوشین منم برگشتم گفتم نخیر ما خیلیم خنگیم

چش غره میره

خب باهوشی به چه قیمتی :)))

از حق نگذریم خیلی خوش اخلاقه از منم بدش نمیاد! تازه وقتی میترسم و چشام گشاد میشه حس  میکنم میخواد بیشتر بترسونتم تا قیافم شبیه وزغ شه

علی میگه شبیه اون مارمولکه م تو اون کارتونه! اسکار بود اسمش

علی هم خوشش میاد که شوکه شم تا نگام کنه

دلم برا علی تنگه... 

همین دیگه