لنگر
میان خورشیدهای همیشه زیبایی تو لنگریست.
خیلی ناگهانی امروز یاد آرین افتادم. و باز خیلی ناگهانی به این شعر برخوردم که یک بار برام فرستاده بود بخشیش رو، اونجا که میگه:
آیدا فسخ عزیمت جاودانه بود.
نمیدونم الان عزیمت جاودانه کرده یا نه :) نمیدونم حالش خوبه یا نه! نمیدونم هنوز به من فکر میکنه؟ هنوز من رو دوست داره یا نه؟ ازم متنفر نشده؟
و راستش هیچکدوم اهمیتی نداره! به جز زنده و جاندار بودنش!
خب از روزهام بگم:
۱- عادت جدید درست کردن ناخنهام رو دوست دارم، به موحد میگم حس میکنم دستام مهربون شدن :)
و واقعا خیلی بیشتر از قبل دستامو دوست دارم و مراقبشون هستم
۲- اومدن علی برای سر زدن به ایران کنسل شد
۳- دیروز فهمیدم پروسه ی مهاجرت احتمالا کمی بیشتر از چیزی که فکر میکردم طول میکشه
۴- تصمیممون برای ازدواج تقریبا قطعیه! هم من هم موحد فکر میکنیم میتونیم باهم کنار بیایم
۵- و اینکه امروز به خدا گفتم با من کمی راه بیاد! و فکر میکنم قبول کرده باشه :) سکوت علامت رضا بود دیگه؟!!
۶- به زودی برای عروسی مهراد میرم کرمان و یاد عروسی زهره میوفتم که چه اسون نشد برم و چه سخت بهونه ی پایان دوستیمون شد!
۷-دیگه چی؟
۸-اها بدون قرصام افسرده م ولی با اونا شاداب و زیبا و اصلا شاید مثل دیابتیا و فشار خونیا تا ابد باس قرص بخورم! کی میدونه؟ هیچکی
۹- و اینکه همین
۱۰- فردا روز دیگریست
- ۰۴/۰۳/۱۲