توکل
چند وقت پیش بعد یه دعوای بد با والدین زدم به جاده که برم بندر
چراغ بنزین ماشینم روز قبلش روشن شده بود
منم کارت بنزین ندارم و باید ازاد میزدم و پمپ بنزینای تو سطح شهر هیچکدوم بنزین ازاد نداشتن ولی میدونستم تو جاده هست بنزین ازاد! مطمئن نبودم ولی خب حدس میزدم باشه
طی یه تصمیم خیلی احمقانه زدم به جاده
جایی که فکر میکردم یه پمپ بنزین باشه نبود! چند کیلومتری رفتم و داشتم گریه میکردم که حالا چه غلطی کنم
به کی زنگ بزنم برام بنزین بیاره
چجوری تو ماشین بشینم وسط بیابون
اگه یکی بلایی سرم بیاره چی
یهو نمیدونم چی شد
من آدم مذهبی و خرافاتی ای نیستم واقعا! ولی یهو وسط دو تا کوه که بودم گفتم خدا سپردم به خودت
همه چی یهو ساکت شد
همه فکرای تو کله م یهو رفت
عین وقتی که پنجره دو جداره بازه و کلی صدا از بیرون میاد و یهو میبندیش و همه چی ساکت میشه
انگار یه اتش فشان در حال فوران رو زیر آب خاموش کنن
یکم که رفتم اونور جاده یه پمپ بنزین دیدم
باید از وسط خاکی میرفتم و رفتم!
چند دقیقه بعد باک بنزین پر بود ولی من به جای لاین رفت باید تو لاین برگشت میبودم تا برسم به دور برگردون!
دور نزدم
مستقیم رفتم
برگشتم خونه
دلم خیلی اروم بود
توکل کردن یا اعتماد کردن یا هرچی
خودمو سپردم به جریان بزرگتر و شدم یه بیننده ی اتفاقات
منفعل نبودم ولی انگار داشتم از جریان موافق اب برای شنای راحتتر کمک میگرفتم
هر وقت تو زندگی این شکلی رفتار کردم اتفاقات بهتری برام افتاده
سبحان همیشه یه جمله قشنگ میگه
زنده باد من، زنده باد محیط
- ۰۳/۰۴/۰۷